part 48

1.8K 168 30
                                    

سونگمین که حال گرفته ی دوستش رو دید لب زد : بیخیالش .. قهوه اتو بخور سرد شد .
و دقیقا با اتمام حرفش کلید توی در وارد شد و چندی بعد در ضد سرقت قهوه ای رنگ تا نیمه باز شد .
سونگمین با استرس یهویی که به دلش افتاده بود از روی مبل بلند شد و همون لحظه هیونجین و چان با هم وارد خونه شدن .
هیونجین با اخمی محو که بعد از رفتن فلیکس هیچ وقت از پیشونیش پاک نمیشد ، به سونگمین نگاه کرد و خواست سلام کنه که هیکل نحیف فلیکس توجهش رو جلب کرد .
فلیکس با دیدن سکوت خونه ، از روی مبل بلند شد و با لبخند بخاطر اینکه فکر میکرد چان هیونگش رو میبینه نه کسه دیگه رو ، به طرف در چرخید و به جای هیونگش ، با مردش چشم تو چشم شد و لب از روی لباش محو .
هیونجین و چان با ناباوری به پسرک رو به روشون که از همیشه لاغر تر بود نگاه می کردن و فلیکس با چشم هایی متعجب نگاهش رو از اون دو نفر گرفت و به سونگمین داد .
سونگمین سرش رو پایین انداخت و از چشم تو چشم شدن با فلیکس خود داری کرد .
هیونجین به شدت خوشحال بود ولی نمیتونست منکر عصبانیتی که داره بشه .
پس با قدم های بلند به طرف فلیکس یورش بود و با هر دوتا دستش بازوهای فلیکس رو گرفت و با داد لب زد : تا الان کدوم گوری بودی ؟
فلیکس ترسیده از رفتار هیونجین سرش رو کج کرد و چشماش رو بست و همون لحظه صدای گریه ی بوهی از توی اتاق بلند شد .
چان بهت زده به رفتار های هیونجین نگاه و به گریه های بچه ای که دقیقا روی تخت دونفره اشون بود گوش سپرد .
هیونجین متعجب نگاهش رو به در نیمه باز اتاق داد و با چشم های به خون نشسته زمزمه کرد : نمیفهمم ... نمیفهمم .
فلیکس ترسیده بود .
نگاه هیونجین به در اتاق اصلا نگاه خوبی نبود .
پس از ضعف هیونجین استفاده کرد و خودش رو ازاد کرد و به طرف در اتاق دوید تا پسرکش رو اروم کنه و راهی فرار از این مهلکه پیدا کنه .
هیونجین خشگین و متعجب به طرف در اتاق دوید و قبل از اینکه فلیکس فرصت کنه در رو ببنده و قفل کنه ، هلش داد و با هم وارد اتاق شدن و اونموقع در رو بست و قفل کرد تا کسی مزاحمشون نشه .
با اتمام کارش نگاهش رو به فلیکس که ترسیده و با چشم های پر از اشک بهش نگاه می کرد گرفت و به نوزاد روی تخت که داشت دست و پا میزد و روی شکم خوابیده بود و فلیکس رو نگاه کرد و شباهت خیلی عجیبی به خودش داشت ، داد .
چشماش از حدقه در اومده بود .
چرا اینقدر اون بچه شبیه خودش بود در صورتی که میدونست فلیکس هیچ وقت باردار نبوده ؟
دوباره نگاهش رو به فلیکس داد و به طرفش یورش برد .
چان مدام در میزد و هیونجین رو صدا میزد چون میدونست برگشته به هیونجین سابق و از این روش می خواست یه جوری از اتاق بکشش بیرون ولی موفق نشد .
با عصبانیت دستش رو دور گردن باریک فلیکس حلقه کرد و بدن نحیفش رو محکم به دیوار کنار در کوبید و توی فاصله ی یک سانیتش لب زد : این بچه ، این بچه ماله کیهههههه ؟
هر دوتا دستش رو روی مچ هیونجین گذاشت و به جای حرف زدن شروع به هق هق کردن کرد .
هیونجین عصبی از نشنیدن جواب و شنیدن هق هق های فلیکس و نوزاد روی تخت اینبار بلند تر داد زد و دوباره بدن فلیکس رو به دیوار کوبید : جواب بده .. این بچه ماله کیه ؟ چرا تو بچه داری ؟ این بچه ماله کیهههههه ؟ ماله کیههههه ؟
اینقدر داد زد که گلوش از شدت درد داشت اتیش میگرفت ولی بازم کم نیاورد .
فلیکس رو ول کرد و به طرف در اتاق رفت .
قفل در رو باز کرد و با قدم های بلند و محکم به طرف سونگمین رفت و خواست یقه اش رو بگیره که چان بینشون قرار گرفت و لب زد : اروم باش هیونجین .. اروم باش .
عصبی از شنیدن صدا چان ، هوفی کشید و با داد لب زد : میگم این بچه ماله کیههههه ؟
سونگمین ترسیده بود واسه همین بدون هیچ کنترلی روی زبونش لب زد : ماله فلیکسه .
پوزخند عصبی زد و گفت : خودم میدونم ماله اونه .. منظورم اینکه باباش کیه ؟ بابای این بچه کیههههه ؟
سونگمین با ترس دستش رو روی شونه های چان گذاشت و به نحوی سعی کرد از خودش در برابر داد های هیونجین محافظت کنه : بچ .. بچه ی توعه .
با شنیدن این حرف از زبون سونگمین ، صاف سرجاش ایستاد و با دهن باز و چشمایی که به سرعت خیس شد بهش نگاه کرد .
چان متعجب به طرف سونگمین برگشت و گفت : چی داری میگی سونگ ؟
سونگمین با لکنت زبون جواب داد : بوهی بچه ی هیونجین و فلیکسه .. فلیکس ... وقتی از پیش ما رفت باردار بود ولی خودش هم نمیدونست ..
و با اتمام حرفش صدای بسته شدن در توی خونه پیچید و به همه گوش زد کرد که فلیکسی دیگه توی خونه وجود نداره .
هیونجین با چشم های قرمز شده به طرف در خونه برگشت و وقتی موضوع رفتن فلیکس رو هضم کرد با بیشترین سرعتی که از خودش سراغ داشت به سمت در دوید .
چان جام کرده بود و هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیداد .
شنیدن این همه حقیقت به زمان نیاز داشت ولی امشب توی تنها چند ثانیه تموم حقایق و اتفاقات این دوسال برای چان و هیونجین برملا شد .
هیونجین با عجله از خونه بیرون زد و به طرف پله ها دوید چون میدونست فلیکس صد در صد بخاطر محافظت از پسرش با اسانسور میره .
سونگمین ترسیده به در باز نگاه کرد و لب زد : چان برو دنبالش اون فلیکس رو می کشه .
چان که از حال و روز هیونجین به شدت با خبر بود به سمت در رفت و اروم بستش و در رو قفل کرد و کلید رو از در خارج کرد .
سونگمین متعجب داد زد : داری چه غلطی می کنی ؟ میگم برو کمک فلیکس کن هیونجین زنده اش نمیذارهههه .
و همون لحظه سیلی نصیب گونه ی استخونیش شد .
متعجب سر کج شده اش رو به طرف چان چرخوند و با لحنی پر از بغض لب زد : تو الان منو زدی ؟
چان که با دیدن اخلاق هیونجین به شدت گند اخلاق شده بود لب زد : اره زدمت .. مشکلی داری با این موضوع ؟
پوزخند صدا داری زد و گفت : فکر کردی اگر مثل هیونجین باشی منم مثل فلیکس ازت حساب می برم ؟ نه کور خوندی بنگ کریستوفر چان .. من با این سیلی و داد ها و سرد شدن ها ازت حساب نمیبرم خیانت کار احمق .
و به سمت اتاق خوابشون رفت و در رو محکم بهم کوبید و قفلش کرد .
چان عصبی نگاهی به دستش کرد و محکم به دیوار کنارش کوبیدش و سعی کرد به درد وحشتناکی که استخون های بیرون زده اش رو تحریک کرده بود ، توجه نکنه .
علت سیلی که سونگمین زده بود رو خودش هم نمیدونست .
فقط اون لحظه به شدت عصبی بود و تن صدای بالای سونگمین هم نورون های عصبیش رو تحریک کرد و دستش ناخواد اگاه بالا اومد و ...
...................................................................................................................................................بارسیدن به پارکینگ ، فلیکس رو دید که تازه به در اصلی رسیده بود .
پوزخند عصبی زد و به طرفش دوید .
فلیکس از شنیدن صدای پاهای هیونجین ترسید و با عجله در رو باز کرد و از پارکینگ خارج شد .
هیونجین هم متقابلا از خونه خارج شد و دنبال عشق وپسری که حکم مادر پسرش رو داشت دوید .
به محض رسیدن به جاده ی اصلی ، بدون توجه به اطراف سعی کرد از خیابون رد بشه که صدای بوق و چراغ ماشینی گوش و چشماش رو ازار داد .
ترسیده پسرش رو به خودش فشرد و پشتش رو به ماشین کرد و منتظر موند تا برخورد کنن بهم که دستش محکم به عقب کشیده شد و ثانیه ای بعد روی زمین فرود اومد .
هیونجین با برخورد سرش به جدول های کنار جاده اهی کشید ولی حصار دستش رو از دور کمر فلیکس و پسرش باز نکرد و حتی بیشتر به خودش فشردشون .
فلیکس متعجب و ترسیده ، سرش رو بالا اورد و به هیونجین نگاه کرد .
صدای برخورد سر هیونجین به جدول اونقدر بلند بود که فلیکس حس کرد تیکه سنگی به دری چوبی برخورد کرده .
دستاش به شدت میلرزید چرا که تا سر بلند کرد چهره ی در هم و چشمای بهم فشرده شده و جدول و اسفالتی که خون داشت ازش روانه میشد رو دید .
با استرس و گریه از روی هیونجین بلند شد و لب زد : هی .. هیونجین ؟
هیونجین اروم چشماش رو باز کرد و به سختی روی زمین نشست و دستش رو پشت سرش گذاشت .
سرش به شدت گیج می رفت ولی نمیتونست عشقش رو اینقدر نگران ببینه .
اروم سر بلند کرد و به سختی لب زد : خوبم .
ولی وقتی دستش رو پایین اورد فلیکس جیغی کشید و دستاش از دور بوهی شل شد ولی هیونجین به موقع عمل کرد . دست تمیزش رو دور بدن پسرش پیچید و لب زد : فلیکس ؟
فلیکس با اضطراب و بدنی لرزون و چشمای خیس به طرف هیونجین رفت و محکم بغلش کرد و دستش رو روی سر زخمی هیونجین گذاشت .
هیونجین درد داشت ولی نمیتونست فلیکس رو اینقدر نگران ببینه .
اروم دستش رو دور کمر باریک فلیکس حلقه کرد و گفت : هی اروم باش .. چیزی نشده .
ولی با این حرف ها فلیکس اروم که نشد هیچ بد تر هم شد .
از توی بغل هیونجین خارج شد و بدون هیچ حرفی و تنها با هق زدن دستش رو توی جیبش کرد و موبایلش رو بیرون اورد و با دست های لرزون با اورژانس تماس گرفت .
هیونجین خواست حرفی بزنه که همون لحظه دستی روی گونه اش قرار گرفت .
متعجب و با استرس سرش رو پایین اورد و به پسر کوچولوی توی بغلش نگاه کرد .
چقدر نوزاد توی بغلش شیرین بود .. چقدر قشنگ با انگشت زدن به خون کنار سر پدرش حواسش رو از درد پرت کرده بود .
هیونجین داشت به یه چیز فکر میکرد ..
اونم اینکه چقدر از حس داشتن یه بچه خوشحال بود و در حین حال به همون اندازه ناراحت چون بزرگ شدن پسرش رو ندیده بود .
لبخندی زد و نگاهش رو روی چشم های بوهی که با خودش مو نمی زد ثابت کرد .
بوهی متعجب به دست خونیش نگاه کرد و خواست وارد دهنش کنه که هیونجین به موقع عمل کرد و با لبخند انگشت کوچولو و تپل پسرش رو پاک کرد و گفت : نه عزیزم .. این کثیفه .
بوهی که از پاک شدن خون روی دستش به شدت ناراحت شده بود ، لوچه اش رو اویزون کرد و چونه اش شروع به لرزیدن کرد و منتظر ترکیدن بغضش بود که هیونجین ، اشکی ریخت و خم شد و پیشونی پسرش رو بوسید و همون لحظه ، از حال رفت و سقف بوهی رو توی بغل گرفت و این صدای بوق امبولانس بود که توی کوچه پیچید .
.................................
روی صندلی های فلزی بیمارستان نشسته بود و محکم پسرک خوابیده اش رو توی بغل گرفته بود و منتظر بود تا عکس برداری از سر هیونجین تموم بشه .
چشماش همچنان خیس بود و نگاهش به بوهی .
بعد از چند دقیقه پرستار از اتاق خارج شد و خطاب به فلیکس لب زد : بفرمایید داخل اقای هوانگ می خوان ببیننتون .
اب بینیش رو بالا کشید و سری تکون داد و اروم از روی صندلی بلند شد .
با قدم های لرزون به طرف اتاق رفت و به محض رسیدن به در ، نگاهش رو به تخت و هیونجینی که با سر پانسمان شده روش خوابیده بود ، داد .
و همین دلیلی شد برای شروع هق هق هاش .
هیونجین با شنیدن صدای هق های ریز فلیکس ، اروم به طرفش برگشت و لبخندی زد و گفت : بیا تو فلیکس لطفا .
دوباره هق زد و وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست .
اب بینیش رو بالا کشید و به طرف تخت رفت و کنار هیونجین ایستاد .
هیونجین با لبخند دستش رو دراز کرد و گفت : پسرمو بهم بده می خوام ببینمش .
واقعیتا دلش گرفت . دوست داشت اولین کسی که طمع لب ها و بغل هیونجین رو می چشه اونم بعد از سالها خودش باشه ولی انگار هیونجین برای دیدن پسرش مشتاق تر بود .
با اخمی ریز و محو بوهی رو به دست های دراز شده ی هیونجین سپرد و منتظر بهش نگاه کرد .
بوهی بخاطر جا به جایی تکون ریزی خورد و نفس عمیقی کشید .
هیونجین با لبخند نگاهش رو به چهره ی پسرش داد و از اونجایی که میدونست توی دل و مغز فلیکس چی میگذره ، خم شد تا بوسه ای روی پیشونیش بذاره ولی دلش نیومد اون پسری که بخاطر گریه های مدام نوک دماغ و چشماش سرخ شده بود رو اذیت کنه .
پس نامحسوس بهش نگاه کرد و بوهی رو کنار تخت و چسبیده به دیوار گذاشت و از اونجایی که اتاق وی ای پی برای خودش تدارک دیده بود اون تخت دونفره جای یک نفر دیگه رو هم داشت .
فلیکس بی حواس از همه جا نگاه گیجش رو به پسرش داد و خواست حرفی بزنه که هیونجین مچ دستش رو گرفت و به طرف خودش کشیدش .
هینی از ترس کرد و لحظه ای بعد روی تخت نشسته بود و سرش روی سینه ی مردش بود .
هیونجین خوشحال از حس دوباره ی فلیکس توی بغلش ، محکم دستاش رو دورش حلقه کرد و بوسه ای روی موهای لختش گذاشت و گفت : تموم این مدت کجا بودی لعنتی ؟
فلیکس حرفی نزد .
یعنی حرفی نداشت که بخواد بزنه .
هیونجین بدون هیچ اراده ای روی چشماش اشکی ریخت و با صدایی لرزون گفت : هوم ؟ کجا بودی تموم این مدت ؟ برای چی ولم کردی فلیکس ؟ میدونستی بدون تو میمیرم . میشکنم .. نابود میشم .. پس چرا رفتی ؟
هقی زد و دستش رو روی دست هیونجین که دور کمرش حلقه شده بود گذاشت و از خودش جداش کرد .
اروم از توی بغلش بیرون اومد و توی فاصله نزدیک بهش لب زد : من دیدم هیونجین .. با چشمای خودم دیدم که تو و جیهون همو بوسیدین هق هق .. خودم دیدم که هلش ندادی .. هق هق .. من دیدم هیونجین .. هق هق .
هیونجین مثل دیونه ها پا به پای فلیکس اشک میریخت و گونه های خیسش رو با انگشت شستش پاک میکرد و به حرفاش گوش میداد .
فلیکس ادامه داد : یکی داشت ازتون هق هق ازتون فیلم می گرفت .. من دیدم که جیهون با چه ذوقی اومد به استقبالت .. دیدم که دستاش رو دور گردنت حلقه کرد و لباشو روی لبات گذاشت و تو حتی یه تکونم نخوردی ... هق هق .. دیدم همشو دیدم ... هق هق .. واسه همین فکر کردم دیگه منو دوست نداری ... اون زمان یونگهون می گفت من باردار نمیشم و می ترسیدم واسه بچه رفته باشی پیش جیهون .. هق هق .. ولی هیونجین من با چشمای خودم دیدم که بوسیدت .. لبایی که مال من بود رو بوسید .. هق هق .. تو همه چیزت مال من بود .. هق هق ..
می خواست ادامه بده که دست هیونجین پشت گردنش قرار گرفت و لباش درست روی لبای قلوه ای اون فرود اومد .
اروم چشماش رو بست و باعث شد از هر دوتا چشمش اشک پایین بریزه و قلب هیونجین رو برای هزارمین بار تیکه تیکه کرد .
بوسه ای از لبای خیسش گرفت و با صدا جدا شد و لب زد : از فعل های گذشته استفاده نکن فلیکس .. من الان و در اینده هم مال توعم .. جسمم ، روحمم ، تک به تک سلول های بدنم متعلق به توعه عزیزم .
این دیگه تیر خلاص بود .
سد مقاومتی فلیکس با این حرف شکست .
دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و شکم و سینه اش رو به بالا تنه ی هیونجین تکیه داد و لب هاش رو روی لبای هیونجین گذاشت و اروم بوسیدش .
هیونجین سعی کرد لرزش چونه اش در اثر گریه و بغض رو کنترل کنه و این بوسه ی تلخ و شیرینی که بعد از سالها قرار بود از لب های فلیکس بگیره رو حس کنه و دوباره تجربه اش کنه .
از دو طرف دستای فلیکس که دور گردنش حلقه شده بودن ، دستاش رو بالا اورد و گونه های خیسش رو گرفت تا کنترل بهتری توی بوسه داشته باشن .
کمی دهنش رو باز کرد و لب بالای فلیکس رو بین دو لب گرفت و با زبون خط بسته ی لب هاش رو خیس کرد تا فلیکس اجازه ی خیس تر شدن بوسه رو صادر کنه .
ولی انگار لی فلیکس به این اسونی ها قرار نبود تن به بوسه بده و هیونجین راه سختی در پیش داشت چرا که نه تنها دهنش رو باز نکرد بلکه بهم فشرد تا هیونجین حتی نتونه کامی از لباش بگیره .
ولی هیونجین کسی نبود که بعد ازدوسال انتظار کوتاه بیاد .
اگر فلیکس تن به بوسه نمیداد هیونجین بلد بود چطوری مشتاقش کنه به بوسه .
اروم لباش رو از روی لبای فلیکس برداشت و به محض اینکه لب های فلیکس برای یه تنفس ساده باز شد ، دستش رو پشت گردنش گذاشت و لب بالاش رو بین دولب فلیکس جا داد .
فلیکس متعجب چشماش رو روی هم فشرد و پیراهن هیونجین رو توی مشتاش گرفت و ناله ی ریزی از دهنش خارج کرد .
هیونجین با ارامش و البته ولع لب پایین و سپس لب بالای فلیکس رو می بوسید و می مکید و می گزید .
فلیکس مدام ناله می کرد و سعی داشت لب هایی که مطمئن بود الان زخم شدن رو از بین حصار لب های هیونجین بیرون بکشه ولی موفق نشد .
لب پایین فلیکس رو بین لباش گرفت و جوری مکید که فشار دست فلیکس روی سینه اش بیشتر شد و بعد از اون زبونش رو وارد دهن فلیکس کرد و ردیف بالای دندون هاش رو با نوک زبون لیسید .
فلیکس خجالت زده و شهوتی ، دهنش رو باز تر کرد تا فضای بیشتری برای بوسه به مردش داده باشه .
هیونجین راضی از این حرکت بدون توجه به سر اسیب دیده اش ، فلیکس رو کنار بوهی خوابوند و خودش روش قرار گرفت .
فلیکس که دید ماجرا داره بیخ پیدا میکنه و هیونجین با هر مکی که به لباش میزنه ،پایین تنه هاشونو بهم می ماله به زور و با صدا لباش رو جدا کرد .
با جدا شدن لب هاشون هیونجین اروم چشماش رو باز کرد و توی چشم های براق فلیکس نگاه کرد و لب زد : بگو که توهم میخواییش .
فلیکس کمی مکث کرد و با خجالت نگاهش رو از هیونجین گرفت و به بوهی داد .
هیونجین هم متقابلا به بوهی نگاه کرد و پوزخندی زد .
کاملا روی فلیکس دراز کشید و در گوشش لب زد : نترس عزیزم جوری میکنمت که صدات به گوش پسرمون نرسه .
...................................................................................................................................................
های های .
اینم از پارت 48 .
امیدوارم ازش لذت ببرید و از این به بعد سعی میکنم به موقع اپ کنم و اینکه امتحاناتم داره شروع میشه امکان داره کمی دیر و زود شه اپ ها ولی سعی میکنم منظم باشه .
واقعا مرسی که منتظرش میمونین .. دوستتون دارم .
راستی کریسمستون مبارک عزیزای دلم .





طلسم انتقام (Spell revenge) فصل اول[کامل شده]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن