part 51

2.1K 188 28
                                    

پارت ۵۱.

بعد از خوردن شام و کمی بحث کردن فلیکس با جیسونگ سر موضاعت مختلف ، هیونجین همراه با بوهی خوابیده توی بغلش از روی مبل بلند شد و گفت : فلیکس بریم .
مینهو هم متقابلا بلند شد و گفت : حالا چه عجله ای داری .. یکم دیگه بمونین ‌.
هیونجین با سر نفی کرد و گفت : نه بوهی خوابه و من هنوز از دیدن فلیکس سیر نشدم . میخوام یکم باهاش تنها باشم .
فلیکس و جیسونگ هم از روی مبل بلند شدن و فلیکس لب زد : مرسی بابت امشب جیسونگ .. همه چیز عالی بود .. ببخشید که بوهی اذیتت کرد .
جیسونگ لبخندی زد و محکم فلیکس توی بغل گرفت و گفت : این حرفو نزن .. کاری نکردم .
هیونجین به در نزدیک شد و کفش هاش رو پوشید و گفت : فلیکس عزیزم بیا بوهی رو بگیر .
از توی بغل جیسونگ خارج شد و بعد از گرفتن ساک بوهی از مینهو و خداحافظی از اون زوج ، به سمت در ورودی خونه رفت و کفشاش رو پوشید و بوهی رو اروم و گهواره مانند توی بغل گرفت .
هیونجین دوباره خداحافظی کرد و دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت و با هم از خونه خارج شدن .
با بسته شدن در توسط هیونجین ، مینهو لبخندی زد و گفت : خوشحالم که فلیکس برگشته .
جیسونگ هم متقابلا لبخندی زد و گفت : منم خیلی خوشحالم که برگشته .. و از همه مهم تر خیلی خوشحالم که یه کوچولو توی بغلش داره .. چیزی که من یک ساله آرزوشو دارم .
مینهو اخمی کرد و با هر دو تا دستش گونه های جیسونگ رو گرفت و لب زد : ما بیشتر از ۶ سال با هم زندگی کردیم جیسونگ .. فقط من و تو.. بدون هیچ بچه ای .. بازم میتونیم زندگی کنیم ...
جیسونگ با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و گفت : اره میتونیم ولی تو بچه دوست داری مینهو خودتم اینو خوب میدونی .
با اتمام حرفش دستاش رو روی دستای مینهو گذاشت و ازش جدا شد و چندی بعد پشت در بسته ی اتاق خوابشون جا گرفت .
..................................................................................
وقتی به خونه رسیدن هیونجین طبق حرفی که زده بود ، بوهی رو اروم روی تخت گذاشت و دور تا دورش رو بالشت چید تا پسرش به دیوار برخورد نکنه .
فلیکس معذب شده گوشه ی اتاق ایستاده بود و به حرکات هیونجین نگاه میکرد که هیونجین لب زد : برو توی حموم تا من بیام .
سری تکون داد و با قدم های اروم به سمت حموم رفت و وارد شد .
هیونجین با ارامش خم شد و بوسه ای روی پیشونی پسرش گذاشت و گفت : به مسیح قسمت میدم بزار تا صبح با فلیکس تنها باشم .
و دوباره پسرکش رو بوسید و پتو رو روش انداخت و تا گردنش بالا کشید تا کوچولوش سرما نخوره .
و دوباره سرش رو بوسید و گفت : یه امشب رو توی تیم بابایی باش پسرم . باشه .. خیلی دوست دارم بوهی من .
با اتمام حرفش به طرف حمام رفت و نگاهش رو به فلیکس داد .
فلیکس همچنان با لباس گوشه ی حمام ایستاد بود و استرس از لرزش دستاش و چشماش که مدام از هیونجین فراری بود آشکار بود .
هیونجین با عصبانیت ساختگی لب زد : هنوز لباساتو در نیاوردی؟
فلیکس سرش رو پایین انداخت و شروع به بازی با انگشتاش کرد .
میدونست شب سختی رو در پیش داره و هیونجین قراره حسابی اذیتش کنه و این به شدت ترسونده بودش و ضربان قلبش رو شدت داده بود .
هیونجین که دید فلیکس حرفی نمیزنه؛ قایمکی خندید و سریع خودش رو جمع کرد و به طرف فلیکس رفت .
دستش رو روی دکمه ی پیراهنش گذاشت و تک به تک شروع به باز کردنش کرد و اهمیتی به دست های فلیکس که سعی در منصرف کردنش داشت؛ نداد .
فلیکس با صدای اروم و لرزونی گفت : هیونجی ... اومممم
و لبای هیونجین روی لباش قرار گرفت و فرصت هر گونه اعتراضی ازش سلب شد .
فلیکس دستش رو روی سینه ی هیونجین گذاشت و سعی کرد آرومش کنه ولی عطش و شهوت هیونجین به بی نهایت رسیده بود .
پس با زور پیراهن فلیکس رو از تنش خارج کرد و روی رخت چرک های انداخت و همانطور که کام های قدرتمند از لبای فلیکس می‌گرفت،  دستش رو روی دکمه ی شلوارش گذاشت تا بازش کنه .
فلیکس دستش رو روی دستای هیونجین گذاشت و به زور سعی کرد تا لباش رو جدا کنه ولی موفق نشد .
چرا که زور هیونجین بیشتر بود و به راحتی دکمه و زیپ شلوار فلیکس رو باز کرد و همراه با باکسرش پایین کشید .
از ته گلو صدایی داد تا کاری کنه هیونجین دست برداره ولی مردش نه تنها دست بردار نبود بلکه اشتیاقش هم به شدت زیاد شده بود .
چرا که الان فلیکس رو مثل یه ماهی میدید که توی تور گیر کرده و برای رهایی دست و پا میزنه .
با حس کم اوردن نفس ، لباش رو با صدا از روی لب های فلیکس برداشت و قبل از جدایی کامل به صورت عمودی با نوک زبون خیسشون کرد .
خم شد و شلوار و باکسر رو از تن فلیکس خارج کرد و کاملا برهنه اش کرد .
برگشت و اون دو رو هم به سمت رخت چرک ها پرت کرد و وقتی دوباره سرش رو به طرف فلیکس برگردوند ، عضو تمیز فلیکس جلوی لباش قرار گرفت .
پوزخندی زد و نگاهش رو به چشم های خمار فلیکس داد و با نوک زبون لیسی به کلاهک عضوش زد .
فلیکس با شهوت دهنش رو باز کرد و سرش رو بالا گرفت و چشماش رو بست .
طاقت این بازی های هیونجین رو نداشت .
اونم الان که بدنش هنوزم حس باکره بودن داشت .
هر حرکتی از طرف هیونجین به شدت تشنه اش میکرد و فرصت نفس کشیدن و فکر کردن درست رو ازش می‌گرفت.
هیونجین با دیدن این حرکت سکسی فلیکس ، اب دهنش رو قورت داد و دوباره زبونش رو روی کلاهک عضو فلیکس کشید و یکباره اون عضو نیمه تحریک شده رو وارد دهنش کرد و چنان با قدرت مکید که فلیکس از درد دستش رو روی شونه های مردش گذاشت و محکم فشار داد و لب زد : هیون .. اهههه .. هه ..اهههه ... یک .. اه عااا .. یکم آرومتر.. هه .
با این ناله هوس انگیز فلیکس ، قدرت مکش هاش رو جوری بالا برد که پوست زیر شکم فلیکس کشیده شد .
با درد اه بلندی کشید و دستش رو توی موهای هیونجین فرو برد تا کمی سرش رو فاصله بده ولی این کارش همه چیز رو بدتر کرد چرا که هیونجین دستاش رو روی لوب های باسن سفیدش گذاشت و عضو فلیکس رو که الان کمی بلند تر  شده بود رو وارد دهنش کرد و زبونش رو روش کشید و محکم مکید .
فلیکس دیگه نای ایستادن نداشت .
ضعف کرده بود هم از درد عضوش و هم از شهوتی که بهش قالب شده بود .
پس دستاش رو روی شونه های هیونجین محکم کرد و زانوهای رو خم کرد تا بشینه ولی همه چیز با خروج دیکش از دهن هیونجین و بلند شدنش از روی زمین خراب شد .
هیونجین برای بار دوم فلیکس رو به دیوار پشت سرش چسبوند و خودش هم بهش چسبید و دوباره اتصال لباشون رو برقرار کرد .
الان فلیکس کاملا برهنه و هیونجین با لباس توی بغل هم میلولیدن و با دلتنگی لب های همو مک میزدن .
باحس لرزش زیر دلش و برآمدگی رگ های عضوش ، دستش رو به سمت عضوهیونجین برد و از روی شلوار شروع به مالیدن کرد .
با این حرکت هیونجین اتصال لباشون رو قطع کرد و پیشونیش رو به سر شونه ی فلیکس تکیه داد و شروع به ناله کردن کرد : اهههه .
اوممم .
اه اهههه.
با این ناله های غلیظ فلیکس متوجه شد هنوزم میتونه مثل گذشته روی مردش تاثیر بزاره .
پس اینبار زیپ شلوار و دکمه ی هیونجین رو باز کرد و دستش رو وارد باکسرش کرد و اروم شروع به مالیدن بیضه های مردش کرد تا عطشش رو افزایش بده و همزمان گردنش رو کج کرد و لب هاش رو روی گردن هیونجین گذاشت و شروع به مکیدن سرخرگ برامده اش کرد .
هیونجین داشت ضعف میکرد و سست میشد پس برای سر پا ایستادن هر دو دستش رو از دو طرف فلیکس رد کرد و به دیوار ستون کرد تا یک دفعه با هر دو زانو جلوی عشقش خم نشه .
وقتی دید فقط توسط دستای فلیکس داره ارضا میشه ، مچ دست عشقش رو گرفت و از توی شلوارش خارج کرد .
نه دیگه بیشتر از این نمیتونست خودش و فلیکس رو عذاب بده .
توی یه حرکت ناگهانی هم پیراهن و هم شلوار و باکسرش رو از تنش خارج کرد و روی رخت چرکها انداخت.
بعد از اون به طرف دوش رفت و اب رو باز کرد .
نمی‌خواست توی وان حمام کنن چون هر لحظه ممکن بود پسرکش از خواب بیدار بشه .
پس فقط شیر اب رو باز کرد و همانطور که دمای رو تنظیم میکرد لب زد : فلیکس بیا .
فلیکس با لبخند از پشت به هیونجین نزدیک شد و دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و باعث شد شکمش به کمر هیونجین و عضوش به باسن مردش کشیده بشه .
هیونجین نگاه ریزی بهش کرد و گفت : چیه میخوای اینبار تو کسی باشی که دخول میکنه ؟
فلیکس با شیطنت خندید و با اینکه قصد اینکار رو نداشت لب زد : میتونم؟
هیونجین با جدیت لب زد : البته ..
و همون لحظه دست فلیکس رو گرفت و جلوی خودش قرار داد و یه دفعه عضو سفت شده اش رو به زور وارد سوراخ فلیکس کرد و دم گوشش گفت : ولی قبلش باید ببینیم که میتونی از زیر من سالم بیای بیرون یا نه .
ورود عضو هیونجین چنان براش درد ناک بود که ناله ی بلندی کرد و هیونجین بخاطر بیدار نشدن پسرش مجبور شد جلوی دهنش رو بگیره .
اشکی ریخت و دستش رو روی دست هیونجین که روی دهنش بود گذاشت و هقی زد .
هیونجین یه لحظه از کارش پشیمون شد ولی نمیتونست کاری از پیش ببره چون دیگه برای همه چیز دیر شده بود .
پس فقط لباش رو روی گردن فلیکس گذاشت و مکش های پر قدرتش رو شروع کرد .
اونقدر به این کار ادامه داد که ناله های از سر درد فلیکس جاش رو به لذت داد و اروم اشکاش پایان یافت .
وقتی لباش رو از روی گردن فلیکس برداشت،  یک اثر هنری خیلی پر رنگ و ارغوانی درست کرده بود .
دستش رو از روی دهن فلیکس برداشت و فلیکس اروم شروع به هق زدن کرد و گفت : خیلی بدی ... خیلی عوضی .
هیونجین با جدیت هیشی گفت و دستاش رو به پهلو های فلیکس رسوند و در گوشش گفت : این تازه اولشه عزیزم.
خیلیم خوب باهات رفتار کردم هنوز قسمت های خوبش مونده .
فلیکس هقی زد و گفت : درد دارم هیونجین .. نمیتونم.
دوباره لباش رو به هیش ممتد باز کرد و گفت : الان دیگه دیره فلیکس.
و با اتمام حرفش ، عضوش رو کمی بیرون کشید و دوباره اروم وارد کرد .
فلیکس با درد ناله ای کرد و هر دوتا دستش رو به دیوار رو به روش تکیه داد تا دردش رو از طریق این فشار کم کنه .
هیونجین ضربه دوم و سوم و چهارم رو هم اروم وارد کرد و بعد از ضربه ی پنجم با چنان سرعتی به تلمبه زدن ادامه داد که بدن فلیکس کاملا به دیوار چسبید .
فلیکس اینبار از لذتی که به بی نهایت رسیده بود ، داد میزد و ناله میکرد و هربار بلند تر از قبل اسم مردش رو صدا میزد .
هیونجین که حس کرد به ارضا شدن نزدیکه ، دستش رو به عضو فلیکس رسوند و همانطور که ضربه میزد با ریتم خاصی شروع به تکون دادن دستش کرد .
این کارش چنان لذتی به بدن فلیکس تزریق کرد که خواه ناخواه پای راستش رو بالا داد و به دیوار تکیه داد .
هیونجین با این حرکتش خنده ی ریزی کرد و گفت : میبینم که بیبی من بیش از حد هورنی شده .
فلیکس با این حرف ناله ای کرد و سرش رو به طرف هیونجین برگردوند و لباش رو روی لباش گذاشت .
دوست داشت موقعی که ارضا میشه لباش روی لب های عشقش باشه .
و بعد از چند ضربه ی عمیق هیونجین توی سوراخ گشاد شده ی فلیکس ، همزمان باهم ارضا شدن و لب هاشون روی هم باز شد و نفس هاشون توی هم قاطی .
تا لحظه ی خالی شدن ، هیونجین لب های فلیکس رو میبوسید و فلیکس زبون مردش رو مک میزد .
بعد از چند ثانیه عطش هر دو خوابید .
هیونجین عضوش رو از سوراخ فلیکس بیرون کشید و دستاش رو به بین پاهاش رسوند و شروع به نوازش سوراخ خیس و نبض دارش کرد .
فلیکس کمی به کمرش قوس داد و گفت : خیلی درد دارم هیون .
هیونجین اروم دستش رو بالا اورد و با دیدن چند رگه ی سرخ روی دستش ، لب پایینش رو لیسید و گفت : پارت کردم فلیکس .
فلیکس اخمی کرد و گفت : خونریزی دارم ؟
زیر لب اوهومی گفت و ادامه داد : بیا حموم کنیم بعدش برات پماد بزنم .
فلیکس با دلخوری توی بغلش چرخ خورد و گفت : هیونجین .
هیونجین خم شد و لباش رو بوسید و گفت : معذرت میخوام .
فلیکس سرش رو پایین انداخت و به سمت قفسه ی شامپو ها رفت .
هیونجین هنوزم شامپوی مورد علاقه ی فلیکس رو توی قفس میذاشت و توی نبودش با این شامپو رفع دلتنگی میکرد .
شامپوی توت فرنگی رو از توی قفسه برداشت و بدون نگاه انداختن به هیونجین شروع به شستن موهاش کرد .

طلسم انتقام (Spell revenge) فصل اول[کامل شده]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ