𓂃Part 7

73 29 13
                                    


جان با تعجب نگاهش کرد "که این‌طور! پس این ‌همه مدت که ظاهر نشده به‌خاطر این بود که من احضارش نکردم؟"

ژانینا پلک‌هاش رو باز و بسته کرد "همین‌طوره سرورم" سرش رو پایین انداخت، به‌خاطر چیزی که از ابتدای مکالمه‌شون می‌خواست بگه مردد بود. نفس عمیقی کشید و پلک‌هاش رو محکم روی هم فشرد.
"چیزی می‌خوای بهم بگی؟"

ژانینا سرش رو بلند کرد و نگاه خجالت‌زده‌ش رو به جان دوخت "بابت کاری که خواهرم با شما کرد معذرت می‌خوام. می‌دونم که شونزده سالی که ازتون گرفته شد و این‌همه بلایی که سرتون اومد با یه معذرت خواهی درست نمی‌شه اما من بابتش معذرت می‌خوام..."

جان لبخند کوتاهی زد "این تقصیر تو نیست ژانینا، یعنی مهم نیست که مقصر کیه! مهم اینه این اوضاع به وجود اومده رو هرچه سریع‌تر به حالت قبلش برگردونیم"

ژانینا لبخندی همراه با بغض زد "ممنونم ازتون سرورم"

بعد از اینکه حرف‌هاشون تموم شد، اونجارو ترک کردن. برای اینکه می‌خواستن اوایل شب راه بیفتن، ییبو درخواست دو اسب تازه نفس کرد.

تو مدتی که ییبو به برخی مسائل کاخ رسیدگی می‌کرد، جان همراه با چند محافظ تو باغ قدم می‌زد. خم شد و کنار باغچه‌ی زیبایی که پر از گل‌های سرخ بود، نشست 'ژانینا گفت اون کتاب همیشه کنار من ظاهر می‌شه، فقط کافیه احضارش کنم. یعنی این‌همه سال اون کتاب کنار من بود و من نمی‌دونستم؟ کاش زودتر درمورد اون اسم کنجکاوی می‌کردم، اون‌وقت سال‌ها قبل به اینجا برگشته بودم و زودتر می‌تونستم نجاتشون بدم. اما چرا باید سرزمین اِلیسیانو داخل کتابی که متعلق به منه، طلسم کنن؟ خیلی عجیبه!'

"کارم تموم شد می‌تونیم بریم"

صدای ییبو، جان رو از دره‌ی افکارش بیرون آورد و باعث شد سرش رو بلند کنه "کارت تموم شد؟"

ییبو سرش رو تکون داد و افسار یکی از اسب‌هایی رو که پشت سرش بودن، به دستش داد "با اینا می‌ریم، سوارکاری بلدی؟"

جان سرش رو به معنای "آره" تکون داد و افسار اسب سفید رو گرفت.

ییبو به سمت خواهرش و ژانینا برگشت "خواهر ازت ممنونم که در نبود من به امور کاخ رسیدگی می‌کنی، به چندتا از محافظای مورد اعتمادم سپردم که مراقبتون باشن"

اَدلاین نفس عمیقی کشید "چشم برادر، شما بیشتر مراقب خودتون باشین، اینجا لایه‌ی محافظتی داره و کسی نمی‌تونه وارد شه، پس نگران نباشین"

ژانینا حرف‌هاش رو دوباره تکرار کرد. "پرنس شیائو، پرنس وانگ همون‌طور که گفتم خطرات زیادی پیش¬روتونه و اگه ژانین بفهمه پرنس شیائو برگشته ممکنه یه تله‌ای بذاره تا جلوی ورودتون به جنگلو بگیره پس مراقب باشین تا فریب حقه‌هاشو نخورین..."

𓂃Elysian⋱Where stories live. Discover now