صندوقچه🦋

218 65 21
                                    

درحالی که داشت وسایل جدید رو می‌چید چشمش به صندوقچه‌ای که روش با برچسب کوچیکی نوشته شده بود "خاطرات ما! " افتاد و به سمتش رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

درحالی که داشت وسایل جدید رو می‌چید چشمش به صندوقچه‌ای که روش با برچسب کوچیکی نوشته شده بود "خاطرات ما! " افتاد و به سمتش رفت.
تا جایی که به یاد داشت هیچ وقت این صندوقچه رو ندیده بود.
جونگین هنوز مشغول بحث با یکی از دوست‌هاش که قرار بود برای کمک کردن بیاد بود، و متوجه نشد صندوقچه‌ی مخفیش توسط سهون به اتاق خواب برده شد.
روی تخت نشست و در صندوقچه رو باز کرد.
انتظار داشت کلی وسایل عجیب و غریب پیدا کنه. اما چیز زیادی داخلش نبود.
تنها دارایی‌های مخفی دوست پسرش، سیم تلفن و دوربین عکاسی بود به همراه پاکتی که گوشه‌ی صندوقچه جا خوش کرده بود!

پاکت رو بیرون آورد و بازش کرد.
داخل پاکت چندتا عکس وجود داشت که سهون هم با دیدنشون لبخند زد.
اولین عکس رو بالا آورد و با دقت به لبخند شیرین جونگین خیره شد.
به خوبی به خاطر داشت روزی که برای عکسبرداری رفته بود تا برای نقش اول سریال انتخاب شه چطور سر و کله‌ی پسر مو هویجی پیدا شد و به زور خودش رو به سهون نزدیک کرد.
اون روز کارگردان برای انتخاب نقش اصلی به هر دو یک دوربین و چندتا چیز عجیب مثل سیم تلفن داد تا درحالی که ژست می‌گیرن از هم عکس بگیرن.
جونگین یک لحظه هم دست از شیطنت برنداشت و دائم در حال بالا و پایین پریدن بود.
خاطرات شیرین اون رو یک به یک از جلوی چشم‌های سهون گذشتن.
سیم تلفنی که جونگین تمام مدت دور گردنش انداخته بود رو هم بالا آورد و نگاه کرد.
جوری که با اون سیم تلفن سهون رو کلافه کرده بود، فراموش نشدنیه.
لبخندی به خاطراتی که فقط با وجود چندتا وسایل زنده شدن زد و سراغ عکس بعدی رفت.

لبخندی به خاطراتی که فقط با وجود چندتا وسایل زنده شدن زد و سراغ عکس بعدی رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

عکسی که سهون درونش تنهایی خودنمایی می‌کرد.
کمی فکر کرد و بعد به یاد روزی که با جونگین برای اولین بار به استخر رفته بودن افتاد.
مثلا اون روز قرار بود روز خاصی باشه و برای سومین ماهی که باهم بودن، جشن بگیرن.
اما این جشن به لطف پسرک شیطون خراب شده بود.
جونگین به جای جشن دونفریشون، کلی مهمون دعوت کرد که این کار اصلا به مذاق سهون خوش نیومده بود.
مخصوصا وقتی که حضور سهون رو فراموش کرده بود و سرگرم دوست‌هاش بود.
به عکس خودش که با اخم به جونگین و خوش و بش کردن‌هاش با دیگران زل زده بود! خیره شد.
همین نگاه آتشینش باعث شد جونگین سریع از آب خارج بشه و به دنبال سهون بره.
خوب به خاطر داشت چطور برای اینکه دلش رو به دست بیاره به پاهاش چسبیده بود و التماس می‌کرد تا بیخیال اتفاقاتی که افتاده بود بشه. حتی جونگین چندین بار تو همون شب گفته بود که سهون تنها کسیه که براش جذاب و خاصه.

به یاد اون روزها لبخند زد و وقتی قصد داشت عکس‌ها رو به داخل صندوقچه برگردنه! یکی از عکس‌ها از دستش رها شد و روی زمین افتاد.
عکس برعکس افتاده بود و سهون متوجه‌ی نوشته‌ی پشت عکس شد.
خم شد و عکس رو برداشت تا بتونه نوشته‌ش رو بخونه.

" مرد کیوت و مردنه‌ی من "

کنجکاو شد و عکس بعدی رو برگردوند.

" خشن اما دوست داشتنی "


لبخندش عمیقتر شد و به جونگینی که توی اتاق حضور نداشت احمقی نثار کرد.
بعد از جمع کردن صندوقچه لباس عرق کردش رو از تنش خارج کرد تا بتونه برای چند ساعت روی تخت بخوابه.
هنوز کامل به خواب نرفته بود که جونگین سراسیمه وارد شد و سهون وانمود کرد خوابه.

به دوست پسر گاهاً خشن و نق نقوی خودش که شبیه به بچه‌ها خوابیده بود زل زد و جوری که سهون رو بیدار نکنه زمزمه کرد:

"خیالم راحت شد. فکر کردم صندوقچه رو باز کردی."

وقتی جونگین به سمت صندوقچه‌ی کوچولو و شیرینش می‌رفت متوجه‌ی بیداری پسری که روی تخت دراز کشیده بود نشد.
گوشی به دست به سمت سهون برگشت و عکس مورد نظرش رو از دوست پسرش گرفت.

هنوز گوشی رو پایین نیاورده بود که چشم‌های سهون باز شدن و با نگاه خمارش به جونگین زل زد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هنوز گوشی رو پایین نیاورده بود که چشم‌های سهون باز شدن و با نگاه خمارش به جونگین زل زد.
+ پس بیدار بودی!
_ صندوقچه‌ی عزیزت خاک خورده بود من برات تمیزش کردم.
که من کیوتم هوم؟

جونگین خندید و به سمت تخت رفت.
+ البته اینجوری که نگام می‌کنی اصلا کیوت به نظر نمیایی.

لباسی که به تن داشت رو خارج کرد و روی پسرک خیمه زد.
لب‌هاش رو روی لب‌های سهون گذاشت و قبل از بوسیدن زمزمه کرد:
+ الان دقیقا خشن اما دوست داشتنی شدی.

سهون از شونه‌های جونگین گرفت و جاهاشون رو تغییر داد، حالا جونگین زیر بود و سهون رو..

+ دوست داری دوباره موهامو رنگ میوه‌ی مورد علاقه‌ت نارنگی کنم؟
_ خوبه!... پس نظرت چیه امشب من تاپ باشم کیونگینی؟

به لب‌های باریک سهون بوسه‌ی دیگه‌ای زد و بعد اون رو به تخت کوبوند.
+ مگه جوجه‌های کیوتم تاپ میشن؟
همین جمله کافی بود تا سهون رو عصبانی کنه و مثل همیشه سر تاپ و باتم بودن به جون هم بیفتن.

خوشگلا ووت فراموش نشه ^^

1401/11/12














You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 05 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Imagine 👀Where stories live. Discover now