❌ این سناریو اسمات است‼️
____________________________________آبنبات چوبیشو یک دور توی دهنش چرخوند.
+ ت..تهیونگ..ا..ون..چیه..دست..ت؟
ابروش رو بالا انداخت و بعد، نگاه گذرایی به چاقوی توی دستش داد.
پسر ترسیده نفس کشید و سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه، به خوبی میدونست اون چشمهای وحشی چرا انقدر سرد شدن.
تقصیر خودش بود، نباید خواستهی رفیق هشت سالهاش رو انجام میداد...- جین
از جا بلند شد و کت چرمش رو از تنش درآورد.
احساس گرما کل وجودش رو گرفتهبود.+ باور کن اونجوری که فکر میکنی نیست! ما فقط رفتیم توی اتاق، ام...
با اخمهایی که جلوی چشمهاش بهم گره خوردن حرفش رو نصفه گذاشت.
حس میکرد فقط خود خدا میتونه بیاد پایین و نجاتش بده!- سوکجین هیونگ!
یک قدم برداشت.
- بیا مرحله به مرحله پیش بریم، هوم؟
چاقو رو توی دستش چرخوند و باعث قطع شدن نفس دوست پسرش شد.+ م..من، ف..فقط...
- تو، فقط با چیزی که مال منه، روی عضو اون حرومزاده لم داده بودی و داشتی از حسش لذت میبردی بیبی.
باید قلبش از این حرف میشکست اما الان، وقت نداشت جملهها رو آنالیز کنه و فقط، ترسش دوبرابر شد.
سردی اون صدای عمیق میتونست جین رو تا حد مرگ برسونه.
خودش میدونست دیگه هیچجوره نمیتونه دوست پسر عصبیش رو که به خاطِرِش داشت مراحل درمانی رو طی میکرد، آروم کنه.
با جلو اومدنش، لرزید و چند قدم به سمت عقب برداشت.پوزخندی روی لب تهیونگ نشست.
داشت با ترس پسرکش عصبانیتش رو آروم میکرد!
- میدونی هیونگ؟ من خیلی زود از اون مهمونی مزخرف زدم بیرون و انگار خیلی چیزها رو از دست دادم!
لبهاش رو آویزون کرد و با چشمهایی بیحس به پاهای مخفی شده در شلوار چسب مرد نگاه دقیقی انداخت.
- پس بعد از اینکه با بوتت برای عضوش دلبری کردی رفتین توی اتاق؛ و بعد چه اتفاقی افتاد؟آب دهانش رو قورت داد و چشمهاش اشکی شدن.
تهیونگ راجبش چه فکری میکرد؟وقتی جوابی دریافت نکرد، هوم بلندی کشید، با قدمهای محکم فاصلشون رو به صفر رسوند و باعث برخورد جین با دیوار پشت سرش شد.
آبنبات رو آهسته و با صدا از داخل دهنش بیرون آورد و با لبخند جلوی دوست پسرش گرفت.
- دهنت رو باز کن سوکجینی!
جین، لبهای لرزونش رو از هم فاصله داد و اون آبنبات چوبی قهوهای رنگ با طعم دهن تهیونگ رو پذیرفت.- بلوجاب بود یا سواری؟ کدوم رو براش انجام دادی هرزه کوچولو؟
تنش با این لقب لرزید، اشک از چشمش آزاد شد و به پایین سر خورد؛ اما سردی جسمی زیر گلوش اون رو از ادامه گریهاش منع کرد.
با چشمهای اشکی و درشت شده به تهیونگ خیره شد اما جرئت حرف زدن نداشت.
قرار بود به دست دوست پسرش بمیره؟

YOU ARE READING
|Taejin's Scenario|
Fanfictionسلام؛ هر از چندگاهی دستم دلتنگ نوشتن میشه و شروع میکنه به نوشتن سناریو. داخل این بوک، سناریوهایی رو که از تهجین عزیزم مینویسم میذارم. بعضی از نوشتهها، به اوایل نویسنده شدنم برمیگردن و قلمشون قابل تعریف نیست، امیدوارم بتونید بد بودنش رو تحمل ک...