Golden Taita(complete)

🌹12🌹

+ میشه دقیقا بهم بگی اینجا کجاست و چه خبره؟ اون پیرمرد یوبس هیچی بهم نمیگه!
- اینجا دنیای موازیه، فقط هم ما میتونیم تلپورت کنیم،چون رهبرای خون اصیل هستیم.
+ خوب من بازم نفهمیدم!! که چی بشه
-اینجا دنیای اصلی ماست،تا زمانیکه اینجا آروم باشه اونور هیچ اتفاقی نمیوفته.
+چطوری تهیونگ هیونگ فرمانروای اینجاست؟
- فرمانروایی اینجا چون سلطنتیه، نسل به نسل منتقل میشه،قبل تایتا ،جایکا بود همون جیهوپ هیونگ،که به خاطر یکسری دلایل و بیماری که درگیرش شد و سلطنت رو به تایتا سپرد.
+وااااو،واااااااااااو،پس من چرا هیچی نمیدونستم!!
جیمین که از تعجب مدام به اطراف نگاه میکرد و صداهای عجیب غریب از خودش در میاورد،یکهو ایستاد و رو به کوک گفت : اسمت کوکه دیگه؟!یا تو هم یه اسم دیگه داری؟!
- جونگکوک
+ اوووف، تا عادت کنم روانم بهم میریزه.
در حال راه رفتن بودن که یکهو صدایی تو سر کوک پیچید؛« آلفا برگرد مرکز،همین حالا» تعجب کرد ،جین میتونست با باند باهاش ارتباط برقرار کنه؟!
سریع دست جیمین رو گرفت و به سمت ساختمان مرکزی دوید
جیمین که هول کرده بود با داد گفت: یا یا چته رم کردی ؟! آرومتر ، الان میوفتم میترکم یابوووو
کوک با حرص: اینقدر حرف نزن جیم،فقط بدو، یه اتفاقی افتاده؟!
جیمین : دقیقا از کجا فهمیدی؟!!
کوک : باند
..................................................

ساختمان مرکزی ، سالن اصلی

تایتا مثله همیشه در کمال آرامش روی صندلی مخصوصش نشسته بود وتو فکر بود ، یونگی کنار پنجره به دیوار تکیه داده بود و دستاشو روسینه گره زده بود.
جین پشت میز تحریر بزرگی که وسط سالن بود نشسته بود،نامجون هم از پشت به میز تکیه داده بود.
کوک آروم خودشو به تایتا رسوند و کنارش ایستاد.جیمین وسط سالن دست به کمر ایستاد و گفت : چه خبره ؟! میدونید این آلفای داغون (اشاره به کوک) منو چطور آورد ،یعنی اگه بگم تا اینجا پرواز کردم دروغ نگفتم.
تایتا سرشو بلند کرد و لبخندی زد : عزیزم ، یه سری جریانا داره اتفاق میوفته که نگران کننده هست ولی قابل کنترله. منتها قبلش ما باید برنامه یه جشن بزرگ سراسری رو بریزیم،همه باید لونای پک رو بشناسن.حتما شوکه میشن چون هیچکس انتظار یه آلفای مرد رو نداره، همه منتظر یه امگای ظریف هستن.
به سمت کوک برگشت و دستشو گرفت وبوسید و ادامه داد: جشن ازدواج ما باید خیلی با شکوه باشه.فقط تنها نگرانی که وجود داره اینه که همه نقطه ضعف من رو میفهمن.من دشمن زیاد دارم ولی خوب شکست ناپذیرم،تنها چیزی که میتونه از پا درم بیاره نبود کوکه به هر شکلی . الان هم دوتا از پک ها که چندبار سروصدا کردن ظاهرا دارن نیرو جمع می کنن تا آشوب کنن.
من میتونم باز هم جو رو آروم کنم اما قبلش باید این جشن برگزار بشه.
جیمین تخس : چه ربطی داره ؟!
نامجون : بچه سوال مسخره نپرس، اونها باید بفهمن تایتا الان کسی رو کنارش داره که اون هم شکست ناپذیره، حالا دوتا قدرت مطلق چی کار می کنه،ترس،و وحشت به دلشون میندازه.کنار هم بودن قدرت تایتا و کوک غیرقابل درکه.
جیمین : چه قدرتی ، بازش کنید جناب رئیس نظام!! لطفا
نامجون: کسی نمیدونه
جیمین : یعنی چی؟! وقتی نمیدونی پس چطور میگی قدرت مطلق؟!
تایتا نیشخندی زد و انگشت اشارشو رو به جیمین چرخوند.
جیمین خواست حرف بزنه اما صدایی ازش در نمیومد.هر چی تقلا کرد هیچ صدایی از حنجرش بیرون نمیومد.
جین لبخندی زد و گفت : نترس ،این فقط ناچیز ترین قدرت تایتاست.
تایتا دوباره همون حرکت رو کرد.
جیمین دادی کشید: تایتای نامرد ،دیگه ازین شوخیای ترسناک نکن،وگرنه نفرینت می کنم دیک درد بگیری ...
کوک که از حرکت تایتا روی جیمین شوکه بود با حرف جیمین نفسش حبس شد،این بشر نمیفهمید جلوی چه کسی نشسته ؟! هنوز درک درستی از مقام تایتا نداشت!
یونگی سریع پرید و دستش رو روی دهان امگاش گذاشت و گفت: آروم بگیر امگا، نباید این طور صحبت کنی.
جیمین دست یونگی رو پس زد و گفت : من یه امگای سلطنتیم،پس به من دستور نده، تایتاتونم مال خودتون، من می خوام برگردم سوئیت خودم،زووود منو برگردون.
جیمین بغض کرده بود، اولین قطره اشک که سرازیر شد یونگی نفسش گرفت ،جفتش رو در آغوش گرفت و گفت :آروم باش نفسم، تو تازه اومدی هنوز هیجانشو تجربه نکردی،مطمئنم دیگه حرف رفتنو نمیزنی.
دستی روی شونش قرار گرفت ،برگشت وبا چشمای اشکی به تایتا نگاه کرد.
تایتا با لبخند دستی روی موهاش کشید و زمزمه کرد : همه ی زندگی! هیچ ترسی وجود نداره،تو قدرتهایی داری که هیچکس حریفت نمیشه، تو خدای ظرافتی،فقط گاهی حرفای زشت میزنی که چون تورو خاص و بامزه می کنه ازت میگذرم.
همه لبخندی زدند .جین برنامه جشن رو توضیح داد، قرار شد برای تمام قلمرو دعوت نامه فرستاده بشه، حفاظت شدید امنیتی ، همه چی باید به بهترین نحو انجام میشد.
تایتا اهل ریخت و پاش نبود،اما این موضوع فرق میکرد.