🌹16🌹

637 93 8
                                    

+ جیمین عزیزم،چرا چند وقته بی حال و کسلی؟
* هیچی نیست.
+ موچی ؟!!
جیمین بغض کرده گفت : اینجا با تمام جذابیتاش روح منو ارضا نمی کنه، من دلم هیجان می خواد، خودت میدونی من چی می خوام،اجازه بده برگردم.
+ باشه ، فقط صبر کن جایکا تصمیمشو بگیره ،باهم برید.
* من بچه نیستم هیونگ، میتونم از خودم مراقبت کنم.
+ یونگی چی؟
* اون میتونه هر وقت خواست بیاد پیشم.
+ باشه ،فقط... آه... من باندمو برات باز میزارم، کوچکترین حس خطری داشتی سریع خبر میدی! باشه؟
پرید بغل برادرش و گونشو بوسید : مرسی تایتا ، خیلی دوستت دارم.
تایتا لبخند غمگینی زد ، موچی کوچولوشو خیلی درگیر این دنیا کرده بود.
..........................................

+ چییییییییی؟؟!!
صدای فریادش باعث شد جیمین هول کنه : من ...من ...می خوام برگردم. خسته شدم اینجا.
+ آه ...خدای من! من کارم اینجا تموم نشده هنوز
* یونگی من بچه نیستم، میتونم از خودم مراقبت کنم.
+میدونم،ولی مشکل اینه که من بدون تو نمیتونم.
* هر وقت خواستی بیا پیشم، می تونی دیگه ؟!
+ جیمینی ،منو ببخش، اونقدر درگیر کار شدم که برات وقت کم گذاشتم.
* این زندگیه ماست، عوضم نمیشه، مهم اینه که میدونم چقدر دوستم داری.
+ خوبه که میدونی وبعد محکم بغلش کرد.
............................................

کوک از رفتن جیمین ناراحت بود، بهش عادت کرده بود، پایه شیطنتاش داشت میرفت، اما چاره ای نداشت ،اون لونا بود و نمیتونست مدام جایگاهشو ترک کنه. باید کنار جفتش میموند.
روبه روی جیمین ایستاد : برمیگردی دیگه ؟!
جیمین : معلومه ، طولانی مدت موندن اینجا برام خیلی سخته.
+ تو بری من با کی فحشکاری کنم ؟!
* واقعا که، ممنونم ازینهمه عشق و علاقه ززززن دادااااااشششش.
+ یااااااا، باز گفت ، دلت کتک می خواد جوجه فکلیییی؟! 
جیمین خنده بلندی کرد وگفت : آخ دلم برای این حرص دادنات تنگ میشه وبعد کوک رو محکم بغل کرد.
...............................................

همونطور که با انگشتاش آتیش کوچولو درست میکرد و ذوق زده میشد پرسید: آپا جین اونجا نمیتونم آتیش درست کنم؟جین در کمال آرامش نیمچه لبخندی زد و گفت : اولا آپا و درد و مرض ،دوما نه خیر ، ازاین بابت هزاران بار باید از الهه ماه سپاسگذار باشم ، وگرنه اونجا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

همونطور که با انگشتاش آتیش کوچولو درست میکرد و ذوق زده میشد پرسید: آپا جین اونجا نمیتونم آتیش درست کنم؟
جین در کمال آرامش نیمچه لبخندی زد و گفت : اولا آپا و درد و مرض ،دوما نه خیر ، ازاین بابت هزاران بار باید از الهه ماه سپاسگذار باشم ، وگرنه اونجارو تبدیل به جهنم میکردی.
* ای بابا ، ولی خوب میشد اگه بود، هیجان کار کم شد.
& رفتی اونجا یه کم رو ادب و کلمات درستت کار کن بچه، باعث شرمندگی تایتایی
* یااااا، تو چرا اینقدر با من بدی آپا نامی؟!
جین ، جیمین رو بغل کرد و با بغض گفت : بهت عادت کرده بودم پسرم، بی ادبیاتم برام جذاب بود، موچی پر دردسر من ...و دماغشو بالا کشید.
جیمین هم دستاشو دور کمر جین گذاشت و با بغض گفت : الان عشق بارانم کردی یا با حرفات کتکم زدی؟
جین ازش فاصله گرفت و گفت : هردوش، رفتی خواهشا دردسر درست نکن، جایکا تا چند روز دیگه بر میگرده پیشت، تا اون موقع دووم بیار.
..................................................

Golden Taita(complete)Where stories live. Discover now