𝐲𝐨𝐮 𝐝𝐨𝐧'𝐭 𝐭𝐫𝐮𝐬𝐭 𝐦𝐞︲𝐜𝐡𝐚𝐧𝐥𝐢𝐱

842 49 48
                                    

بلافاصله بعد از باز شدن در اتاق متوجه لرزش خفیفی توی پاهاش شد، خوب میدونست که قرار نیست از صحنه‌ای که تا چند ثانیه دیگه جلوی چشماش نقش میبست خوشش بیاد. توضیحی بهش نداده بودن ولی همینکه ازش خواسته بودن تا بیاد پسرکشو ببینه کافی بود تا بفهمه اتفاق خوشایندی نیوفتاده.

با قدمای لرزونش وارد اتاق شد و قبل از اینکه چیزی ببینه متوجه بسته شدن درِ پشتش شد، چرا تنهاشون گذاشتن؟ کمی جلوتر رفت و با دیدن جسم ظریف فلیکس توی اون لباسای سفید و گشاد و دستای بسته شده‌ش به تخت برای ثانیه‌ای پلکاشو روی هم فشار داد. دوباره پسر کوچولوش بی‌قراری کرده بود؟

نگاهشو توی اتاق چرخوند، دلش پر میکشید برای اون بدن ضعیفی که با طناب‌های قطور به تخت بسته شده بود اما اون قطعا منظره‌ای نبود که دوست داشته باشه ببینه، پس به جاش دنبال حواس‌پرتی‌ای گشت ولی اون اتاق جز همون تخت سفید و فرشته روش، میزبانِ چیز دیگه‌ای نبود. این حجم از یکنواختی و سفیدی مطلق حتی داشت چان رو هم آزار میداد، چه توقعی از بیمارا داشتن؟

"بالاخره اومدی؟"

نگاهشو سمت منبع صدای ضعیفی که شنیده بود برگردوند، قرمزی چشماش که تازه از پشت پلکش مشخص شده بود بالاخره اون سفیدی یکدست رو که چند دقیقه اخیر شاهدش بود، شکوند.

"خیلی منتظر موندی؟"

پسر کوچیک‌تر به سختی آب دهانشو قورت داد و سعی کرد صداشو کمی ملایم‌تر کنه، فریادهایی که چندساعت پیش زده بود زیادی با حنجره لطیفش بی‌رحم بودن.

"هرچی گریه کردم گفتن نمیتونم ببینمت"

چیزی ته قلب چان لرزید، توی پنج سال گذشته این پسر همه وجودشو تسخیر کرده بود و حالا با هر دفعه دیدنش توی این شرایط یه تیکه‌ از وجودش کنده میشد. پایین تختش زانو زد و سعی کرد با پشت انگشتاش گونه‌های رنگ‌پریده قلبشو لمس کنه.

"ببخشید"

لب زد، خیلی آروم، جوری که فقط فلیکس میشنید.

"چرا؟"

"دیگه چیزی ندارم بگم"

"تو نباید پشیمون باشی"

هر کلمه‌ای که از بین لبای خشکیده و زخمی پسر خارج میشد بوی آرامش بیشتری میداد، انگار هر ثانیه وجود چان از همه آرام‌بخش‌هایی که به زور بهش تزریق کرده بودن قوی‌تر عمل میکرد.

چند دقیقه‌ای بدون رد شدن کلمه‌ای گذشت، فلیکس سعی میکرد از اون ملاقات کوتاه نهایت لذت رو ببره و چان... اون فقط سعی میکرد بغض سنگینی که داشت کم کم به نفس کشیدنش هم حمله‌ور میشد رو به زانو دربیاره.

"میشه دستامو باز کنی؟"

چان برای لحظه‌ای آرزو کرد که کاش اون سکوت شکسته نمیشد. فلیکس که متوجه تردید مرد شد با لحن آمیخته به غمش ادامه داد.

𝖪𝗉𝗈𝗉 𝖮𝗇𝖾𝖲𝗁𝗈𝗍𝗌Where stories live. Discover now