بعد از محکم کردن آخرین دکمه پیراهن یکی از کارکنهای آژانسشون، نفسشو صدادار بیرون داد و تقریبا خودشو روی مبل دو نفره و نقلی دفترش پرت کرد. کاپوچینو فوریای که چند دقیقه پیش کنار گذاشته بود تا خنک شه رو از روی میز برداشت، با قلپ اول از شدت سرد بودنش صورتشو جمع کرد و به سختی تونست اون نوشیدنی بدمزه رو تو دهنش نگه داره و تفش نکنه.
آهی کشید و بعد از خالی کردن محتویات لیوانش توی دستشویی، پشت میزش برگشت. حالا که یکم سرش خلوتتر بود میتونست روی طراحیاش وقت بیشتری بذاره، طراحیهایی که خارج کردنشون از روی کاغذ و پیاده کردنشون روی پارچههای گرون قیمت، تبدیل به دست نیافتنیترین آرزوش شده بود.
محو اون خطوط بود، خطوطی که شاید ساده به نظر میومدن ولی کمتر کسی میتونست از پس خلق کردنشون بر بیاد. حاضر بود زندگیشو شرط ببنده سر اینکه که حداقل توی بوسان هیچ دیزاینر دیگهای نیست که همزمان هم مهارت و هم خلاقیت اونو داشته باشه.
برای بار هزارم با دیدن طراحیاش پوزخند زد، به زندگیش، به گیر افتادنش توی این آژانس، به روتوشهای پیش پا افتادهای که این روزها دست کم سه چهارم وظایفشو در بر گرفته بودن، به دلیلش برای ادامه دادن...
با تقهای به در از افکارش پرت شد و نگاهشو بالا آورد و طبق عادتش به سرعت طراحیاشو مخفی کرد ولی با دیدن چهرهای که کل روز منتظرش بود دفترشو باز کرد و دوباره روی میز گذاشت. میشد گفت سونگهوا تنها کسی بود که بهش اعتماد داشت و میتونست اجازه بده که طراحیاشو ببینه و حتی از این خوشحالم میشد وقتی که پسر بزرگتر با چشمای براقش و لبخند کشیدهاش تحسینش میکرد.
"بالاخره اومدی"
سونگهوا با تعجب نگاهی به ساعت دیواری قدیمی اتاق انداخت و با لبخند روشو سمت دیزاینر موردعلاقش برگردوند.
"حالا خیلی هم دیر نکردی"
هونگجونگ که دستپاچه شده بود و سعی در پنهان کردن ذوقش داشت، از روی صندلیش بلند شد و سمت وسایلش رفت.
"جونگی"
با شنیدن صدای آروم پسر بزرگتر برگشت."این دفعه قراره از کمپانیهای بزرگی برای شو بیان"
هونگجونگ با شنیدن حرفای تکراری مدلش روشو برگردوند و بدون ریکشنی متر سبز رنگشو برداشت.
"میدونم خسته شدی ولی ازت میخوام این دفعه هم بهترینت رو بذاری"پسر کوچیکتر با کلافگی متر رو دور گردنش انداخت و با چندتا قدم فاصلشونو کمتر کرد.
"بهترینمو بذارم برای چی؟ برای این آژانس داغون یا مدلای آماتورش؟"
جمع شدن صورت سونگهوا رو به وضوح دید و تازه فهمید که چی از دهنش درومده بود.
با اینکه تموم اون عددها رو از مدتها قبل حفظ بود ولی متر رو دور بازوی مدلش پیچید. با دقت شروع به اندازه گرفتن بدنش کرد و حین انجام کارش مجبور شد روی نوک پاهاش بایسته.
"سونگ.. تو تنها تیر منی توی این تاریکیای که زندگیمو گرفته"
خوب میدونست تنها چیزی که ممکن بود توجه کمپانیهای رویاییش رو جلب کنه بدن بینقص و مهارتهای بینظیر سونگهوا توی مدلینگ بود.
"من بهترینم رو فقط برای تو میذارم"
از دستش در رفته بود که چند بار اون اعداد رو وارد دفتر کوچیکش کرده ولی باز هم نوشتشون.
"جونگی من فقط میخوام از اینجا خلاص شی، نمیخوام دیگه مجبور باشی سالای با ارزشتو توی این خراب شده بگذرونی و استعدادت هدر ب-"
با شل شدن متر از دست پسر کوچیکتر و بازدم بلندش جملش رو نیمهکاره رها کرد.
"باز وزن کم کردی؟"
میتونست عصبانیتو توی همون جمله کوتاه هونگجونگ بخونه.
"فکر نم-"
با صدای بلند پسر کوچیکتر کمی از جاش پرید و نیم قدم عقب رفت.
"من اون عددهای کوفتیو از اسمم بهتر یادم میمونه پس سعی نکن هر دفعه گولم بزنی پارک سونگهوا"
سعی کرد جلوی لرزیدن صداشو بگیره و سمت پنجره کوتاهش فرار کرد تا هوای تازهای بخوره.
سونگهوا به آرومی روی مبل کوچیک کنارش نشست و حتی برای لحظهای نگاهشو از دیزاینر ظاهرا اختصاصیش نگرفت.وقتی بالاخره با پافشاری، نگاه پسر کوچیکتر رو سمت خودش کشید، یکم به عقب خم شد و دستاشو از هم باز کرد. میدونست که پسرش هرچقدر هم ازش عصبی باشه قرار نیست دعوتشو به یه آغوش گرم رد کنه و اشتباه هم نمیکرد.
حالا این هونگجونگ بود که نگاهشو از پسری که توی بغلش جمع شده بود نمیگرفت."چرا این کارو میکنی؟"
سونگهوا دستشو بین موهای پسرکش برد و لبخند کجی زد.
"اگه قراره تنها شانست من باشم پس باید بهترینم باشم"هونگجونگ زیر لب نچی کرد و سرشو توی سینه های ورزیده پسر مخفی کرد.
"تو همین الان هم از بهترینت بهتری، من نمیخوام بهت فشاری وارد بشه تو به اندازه کافی به خاطر من از همه چیت گذشتی و اینجا موندی، نمیذارم از سلامتیت هم بگذری"
دستهای سونگهوا به آرومی دور پسرِ کلافهی توی بغلش حلقه شد و بالا کشیدش، بوسه نرمی روی لبای لرزونش کاشت و نگاهشو بین اجزای ظریف صورتش چرخوند.
"من آسیبی به خودم نمیزنم قول میدم"
لباش رو بار دیگهای زندونی لبای خودش کرد و با طمع بیشتری بوسیدشون.
"حالا اگه نمیخوای مچمونو روی این مبل بگیرن و از همین جا هم اخراجمون کنن بلند شو و سایزمو بگیر"