تمام تلاشش رو کرد تا بدون ایجاد صدا هر سه قفل درِ آپارتمان کوچیکشون رو باز کنه و وقتی تِق آرومی شنید نفسی که حبس کرده بود رو با آسودگی بیرون داد. وارد پذیرایی تاریکشون شد و با هجوم دود سیگار به صورتش ناخوداگاه به سرفه افتاد.
"اومدی"
با شنیدن صدای گرفتهی مینهو، سمت کاناپه دو نفرهی کوچیکشون چرخید و با دیدن نقطهی ریز نارنجی رنگی متوجه کام بعدی همسرش از سیگار شد.
"چرا تا الان بیدار موندی؟ گفته بودم ممکنه دیر برگردم"
بدون این که منتظر جوابی بمونه دستش رو سمت کلید برق آشپزخونه برد و وقتی با نور کمش مواجه شد تازه فهمید که یکی از دوتا مهتابی آشپزخونه سوخته.
"فکر میکردم منظورت از دیر یعنی دوازده یا یک"
دوباره نگاهش رو به مینهو داد و با دیدن جسم لاغر جمعشدهش رو کاناپه بیاختیار ابروهاش رو تو هم کشید.
"آخه قبلا وقتی میگفتی دیر اون موقع میومدی نه پنج صبح"
با لحن خشنتری ادامه داد ولی خودش هم نمیدونست که این صدا از عصبانیته یا دود سیگارهای زیادی که اون چند ساعت پشت هم توی ریههاش فرستاده بود.
"کارم طول کشید. بیا بخوابیم"
مختصر جواب داد و کت چرمش که تا الان رو ساعدش جا خوش کرده بود رو روی کانتر انداخت و قدم بلندی سمت اتاق خوابشون برداشت.
"بتمنی که ساعت کارت این موقعست؟"
با صدای بلند مینهو سر جاش ایستاد و انگشتهای دستش رو مشت کرد و کنار بدنش نگه داشت. بازدمش رو بیرون داد و سعی کرد تا یه عددی بشمره.
"هردومون خستهایم عزیزم فردا توضیح میدم"
بدون حرف اضافهای وارد اتاقشون شد و بدنش رو روی تخت راحتشون پرت کرد و اجازه داد پلکهاش کمی روی هم استراحت کنن. طولی نکشید که با صدای کوبیده شدنِ در، سرش رو بالا آورد و با نور کمسویی که از پنجره به نیم رخ چشمگیر مینهو میتابید متوجه حضورش شد، بطریای تو دستش بود و این میتونست دلیل وجود قطرههای آب روی چونهش رو برای چان روشن کنه.
"ازت متنفرم"
تموم توانش رو توی همون یک جمله گذاشت تا بدون این که صداش بشکنه حرفش رو توی صورت چان بکوبه. سکوت بعدش آزاردهنده بود. فضای بینشون سردتر از هر موقعی توی پنج سال گذشته بود و این هردوشون رو عذاب میداد.
"پس چرا هنوز موندی؟"
با صدای بم شده از خستگیش لب زد و نگاهش رو روی لبهای مرطوب مینهو نگه داشت. نمیدونست چندمین باره که این سوال رو میپرسه ولی میدونست که آخرین بار نیست.