' راوی '
.
بعد از مطمئن شدن از سر و وضعش از اتاق بيرون و به دنبال تهیونگ راه افتاد
استرس عجیبی داشت..این اولین بار نبود که باهم بیرون می رفتن اما چرا اینبار کمی دلشوره داشت.؟
فکر اینکه مبادا تهیونگ حرف هایش را شنیده باشد مثل خوره به جونش افتاده بوددر طول راه هیچ یک صحبتی نکردن..جونگ کوک با دیدن ایستادن تهیونگ سرش رو بالا آورد و با دیدن منظره روبروش جا خورد!
دریاچه ای که بخاطر ریزش گلبرگ های گل به رنگ صورتی کمرنگی در امده بود و درخت های کنار دریاچه فضارا رویایی کرده بودند برای عشاقبا کشیده شدن دستش از فکر دلیل به اینجا اومدنشون بیرون کشیده شد و به دنبال تهیونگ روی پل چوبی وسط دریاچه ایستادن
گل صورتی کوچیکی چید کنار گوش جونگ کوک متعجب گذاشت و لبخندی از زیبایی پسر کوچیکتر زد
چرا انقدر صورتی بهش میومد.؟
حالا که از واقعیت خبر داشت دیگه اعترافش رو ابداً به تعویق نمیانداخت..+چرا اومدیم اینجا تهیونگ؟
_تا یچیزی رو بهت بگم
نفس عمیقی کشید و غرق شد بین دریای سیاه چشمای پسرکش : روزی که اولین بار همدیگه رو دیدیم و پیوند دوستی بستیم رو یادت میاد؟!
لبخندی زد: البته که یادمه_از همون لحظه من دلم رو بهت باختم..همون لحظه ای که هیچکس دورم نبود و درد میکشیدم تو منو پیدا کردی و بلندم کردی، زخمامو درمان کردی و درد قلبم رو تسکین دادی، اشکامو پاک کردی و بهم روحیه دادی، همون لحظه ای که پیوند دوستی بستیم و قول دادیم تا همیشه از همدیگه مراقبت کنیم..حس من خیلی وقته تغییر کرده..
مقابل پسر بهت زده زانو زد و رینگ ستشون رو بیرون آورد:
من رو قبول میکنی؟ جئون جونگ کوک، دوست پسرم میشی؟!
پسر شوکه شده خیره نگاهش میکرد..درست شنیده بود.؟ این حس دوطرفه بود.؟وقتی از فکر و بهت بیرون اومد دست پسر رو کشید بلندش کرد و خودش رو توی اغوشش پرت کرد: قبول میکنم ته ته
بعد از انداختن رینگ ستشون توی انگشت پسر کوچکتر، با ملایمت بوسیدش: دوست دارم بانی من.
چندروزی از اون روز که دعوا کردن گذشته بود..هنوز نمیدونست چرا انقدر حساسیت نشون داده بود
رابطشون هنوز مثل قبل بود البته اگه اینو فاکتور بگیریم که پسر کوچکتر داشت کششی حس میکرد..حتما دیوونه شده!
مرتب در حال توجیه خودش بود تا مبادا حسی درون قلبش جوونه بزنه..در نهایت دانه ی عشقش که جوانه میزد خشک میشد!بیشتر از این فرصتی نداشت که به این چیزها فکر کنه..باید برای پارتی شرکت آماده میشد
قرار شد شرکت الگنس یه پارتی قبل از اتمام قرارداد با شرکت ها بگیره و شرکت یانسه هم موقعی که هردو پروژه تمام شد
میخواست حسابی بهمراه تهکوک تیپ بزنه و خوش بگذرونه
بعد از حمام، میکاپ سبکی روی صورتش نشوند و پیراهن آبی براقش رو پوشید
بعد از اتمام کارهاش به سمت اتاق تهکوک رفت تا ببینه آماده شدن یانه
YOU ARE READING
✧ 𝐀𝐦𝐚𝐝𝐞𝐮𝐬 ✧
Fanfiction" آمادِئوس" دو پسر متفاوت یکی وارث و دیگری رئیس.. یه ازدواج از پیش تعیین شده..ولی چی میشه اگه پسر کوچیک تر دل ببنده اما درست قبل مراسم ازدواج همه چی ازهم بپاشه؟! به نظرتون امکان داره که بتونن بازم باهم باشن..؟ _________________________________ جیمی...