IN TOKYO

403 112 18
                                    

این وانشات ترجمه شده‌ست؛ لینک زبان اصلی ©https://archiveofourown

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

این وانشات ترجمه شده‌ست؛ لینک زبان اصلی ©
https://archiveofourown.org/works/18652336

***

از نیمه شب گذشته اما توکیو هنوز بیدار بود.
صدای آژیر آمبولانس از دور به گوش میرسید و بین ساختمون‌های بلند اکو میشد. چراغ‌های شهر تا ماه که مثل یه اسکوپ بستنی وانیلی بین ابرها به چشم میخورد، کشیده شده بودن.

نامجون توی بالکن آپارتمان یک خوابه‌اش ایستاده و با انگشت‌هاش روی فنجون چایِ سرد شده ضرب گرفته بود. از اون‌جایی که برای درآوردن کت گرم از کمد لباس‌هاش خیلی تنبل بود، چند شبی میشد که با خودش پتو می‌آورد.

تابستون بارش رو بسته بود؛ غروب‌ها کم‌جون‌تر شده بودن و چای‌اش سریع‌تر یخ میکرد.

لب پایینش رو گزید و بعد یک قلپ از چای نوشید اما نه، نه ممنون! قابل خوردن نبود. فنجون رو کنار پاش، روی کاشیِ کف بالکن گذاشت. نمیدونست چرا شوکه شد، چون هر شب همین اتفاق میفتاد.

وقتش رو اینجا میگذروند تا با افکارش، صدای شهر و ماه تنها بمونه و حواسش رو از... از خودش پرت بکنه. این یه مشکلِ مسالمت‌آمیز و در عین حال پردردسر بود.

صدای آژیر دیگه‌ای از خیابون پایینی بلند شد و نامجون سعی کرد با تقلید ازش، کلید موسیقی مناسبش رو پیدا کنه. تقریباً وقتی صدا دور و محو شد، تونست موفق بشه. دیشب خیلی خوب از پسش براومد، حیف که کسی اون اطراف نبود تا متوجه بشه.

البته یک نفر بود که نامجون از بین نرده‌های شش ضلعیِ طبقه‌ی هفتم میتونست اون رو ببینه.

فاصله‌ی آپارتمانش با همسایگی‌اش به طرز عجیبی کم بود؛ حتی اگه قصد و منظوری برای دید زدن نداشت، ناخودآگاه حواسش به فعالیت آدم‌های اون طرف جلب میشد. اینکه میدونست افراد دیگه‌ای هم نزدیکش هستن، بهش احساس خوبی میداد؛ با این حال، گاهی غمگین میشد چون شب‌ها با وجود اون همه آدم دور و برش، ساکن و ساکت میگذشت.

بعضی وقت‌ها فکر میکرد که چطور توکیو زیر اون همه وزن و فشار، تخریب نمیشد.

In Tokyo [Namjin]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang