Disgrace the frenetic (part15)

147 38 84
                                    

سلام

این پارت یه جورایی هدیه به ریدرهایی که تا اینجا همراهم بودن و حمایتم کردن. مخصوصا
Mahlena12

پارت حاضر بود و من فقط نخواستم تا منتظرتون بزارم. اما لطفا و خواهشا وُت و کامنت یادتون نره، پارت بعد حاضره و فاصله آپ کردن به خودتون بستگی داره.

قسمت (دید زین) یا همون (Zayn P.O.V ) میتونید با آهنگ های:
This is me trying
Peace

از تیلور سوئیفت گوش کنید.

Ne dil yeter seni anlatmaya

نه زبانم می تواند وصفت کند

ne göz kiyar sana bakmamaya

نه چشانم می تواند نگاهت نکند

ne ellerim doyanir sana dokunmaya

و نه دستانم از لمس کردنت سیر میشوند

ne kollarim uzanir seni sarmaya

نه بازوانم بلندتر می‌شوند که تو را در آغوش بگیرند

bir ömür boyu hiç kimse sen olmuyor

در تمام زندگی من هیچ کس ذره ای مثل تو نبود و نیست.

sen sadece ömur birtanesin

فقط تو تا آخر عمر یکی دردانه‌ام هستی

ve ben senin efsanen

و من افسانه تو هستم

hatıra gibi ömur boyu unutmarim

همچو یک خاطره تا آخر عمر فراموشت نمیکنم

yemin ederim

قسم می خورم

Zayn P.O.V

کلافه دستم را روی صورتم میکشم، زیر چشمانم حلقه سیاه باریکی وجود دارد که شاید ناشی از گریه‌هایی باشد که او هیچوقت نمی‌بیند، ناشی از بی‌خوابی های که فکر فردا برایم به همراه می‌آورد.

حداقل افتخار میکنم که می‌توانم درباره احساساتم با خودم و او صادق باشم. بی‌تقصیر ترین بخش این رابطه اوست. اویی که حتی نمی‌داند باید برای احوال نامعلوم من چه کند. میدانم که اکثر مواقع به خاطر من در مضیقه قرار می‌گیرد و من هیچ کاری برای پس زدن عشق و علاقه او از دستم بر‌نمی آید.

حتی وقتی تاریک‌ترین نقطه های گذشته و حالم را نشانش می‌دهم، این لیام است که نور خود روی آن بخش های تاریک می‌اندازد و بی هیچ منتی عشق می‌ورزد. همین من را می‌ترساند، همین شعله آتشین عشقی که در چشم‌هایش میبینم؛ اگر یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدیم تمام این آتش تبدیل به خاکستر شده باشد، چه؟ اگر یک روز دیگر چشمانش برایم گرم ترین نقطه دنیا نباشد، چه؟ اگر تن رنجورم را فقط سرد و سردتر کند چه؟

و بدتر از این ترس و وحشتی که خواب را از چشمانم می‌دزدد، خود من هستم. من از خودم متنفرم، فقط به خاطر کاری که با لیام میکنم. لیام را سرگشته و حیران بین کوهی از مشکلات و کویری از سختی ها می‌گذارم و خودم هم گوشه‌ای می‌نشینم و اشک می‌ریزم. انگار تنها کاری که واقعا در آن خوب هستم، اشک ریختن است.

Delibal [Z,M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora