𝘗𝘢𝘳𝘵 1

1K 166 14
                                    

­هجوم رایحه‌های مختلف و آشفته، بینی حساسش رو اذیت می‌کرد. حس سوزشی در تمام سلول‌های بویاییش می‌چرخید و مستقیما روی اعصابش تاثیر می‌گذاشت. هر لحظه که می‌گذشت و بحث بین وزرای مختلف شدت می‌گرفت، رایحه‌های سنگین از عصبانیت آلفاها بیشتر فضا رو پر می‌کرد. و قاعدتا هیچ‌کس دلش نمی‌خواست ترکیب تمام اون رایحه‌های تند و تیز رو نفس بکشه. قطعا می‌تونست اعصاب بویایی هر کسی رو از بین ببره. اما متاسفانه اون مجبور به تحمل بود. ولی گرگش با این قضیه موافق نبود. بخاطر این بوی افتضاحی که وارد شامه تیزش می‌شد، مدام می‌غرید و نارضایتی خودش رو ابراز می‌کرد. وزیر دارایی و خزانه‌داری از صندلیش بلند شد و بعد از کوبیدن مشتش روی میز، صدای نکره‌اش رو توی سرش انداخت و رایحه‌ی تلخش فضا رو پر کرد:

-برگزاری این مهمانی صرفا برای جلب اعتماد امپراطوری یونگ‌یانگ، ضرر خالص برای خزانه سلطنت ماست. با توجه به جنگ چند ماه پیش، هنوز آسیب وارد شده به اموال خزانه جبران نشده و حالا اگه قرار باشه چنین مبالغی برای این مهمانی بی‌ارزش از خزانه خارج بشه، امپراطوری بی‌پشتوانه خواهد شد.

وزیر جنگ در دفاع از همکارش برخاست و خوشبختانه این بار، رایحه خنکش فضا رو قابل تحمل کرد. چیزی که این مرد رو ستودنی می‌کرد، صبر زیاد و از دست ندادن کنترلش بود. تحت هر شرایطی، با خونسردی و تفکر، بحران رو مدیریت می‌کرد:

-من هم با وزیر چانگ موافقم. جنگی که 5 ماه پیش از طرف امپراطوری یونگ‌یانگ به ما تحمیل شد، غیرقابل پیش‌بینی بود و ضرر مالی زیادی به ارتش بی‌تجربه‌ی ما زد. و حالا اگه برای بار دوم خزانه رو بخاطر این امپراطور بی‌خرد خالی کنیم، چی حاضره ضرر رو جبران کنه؟ گرفتن مالیات سنگین از مردم؟

بحث دوباره بین وزرا بالا گرفت. اعصاب متشنجش اجازه حضور بیشتر داخل اتاق رو نمی‌داد و بهش التماس می‌کرد تا از هوای آزاد بیرون استشمام کنه و قوه بویاییش رو نجات بده. از اونجایی که حرف همه رو شنیده بود و حتی با وجود عصبانیتش، تونسته بود تصمیم قطعیش رو بگیره، از جا بلند شد و با دوختن چشم‌های نافذ و پرغرورش به وزرا، اون‌ها رو ساکت کرد:

-بحث کافیه. تصمیم گرفته شد. هیچ جشنی برای یونگ‌یانگ برگزار نمی‌شه و اگه اون امپراطوری، علاقه‌ای به صلح و دوستی داره، چه‌طوره خودش همچین ولخرجی‌ای رو متحمل بشه و ما رو با هدایاش به صلح دعوت بکنه؟ هر چی نباشه شروع اون جنگ بیهوده به عهده خودش بوده...

و در آخر، مستقیما نگاهش رو به وزیر جونگ دوخت. کسی از جانب‌داری ایشون نسبت به سلطنت همسایه بی‌اطلاع نبود و این کار امپراطور از نظر همه، فرستادن نامه‌ای برای پادشاه جویون _پادشاه یونگ‌یانگ_ بود.

با گفتن عبارت مرخصید، هانبوک مشکی رنگ سلطنتیش رو صاف کرد و خودش زود‌تر از همه، اتاق رو ‌ترک کرد. بینی حساسش که پر از فرومون‌های غیرقابل‌تحمل آلفا شده بود، حالا به آرزوش و هوای آزاد دست پیدا کرده بود. قدری جلوی درب چوبی اتاق جلسه ایستاد و همزمان با قفل کردن دست‌هاش پشت کمرش، هوای خالی از هر گونه جنبنده‌ای رو بویید. به خاطر بینی حساس و گرگ حساس‌‌ترش، تمام ندیمه‌ها و خدمتگزاران امپراطور رو بتا انتخاب کرده بود؛ تا هیچ رایحه‌ای باعث اذیت اون گرگ بی‌اعصاب نشه. از پله‌های سنگی پایین اومد و قدم در راه منتهی به سرسرای قصر گذاشت. حالا که از شر هرگونه بوی آزاردهنده خلاص شده بود، رایحه شراب و یخ خودش هم آرامش پیدا کرده و دست از آشفتگی برداشته بود.

𝗧𝗵𝗲 𝗘𝗺𝗽𝗲𝗿𝗼𝗿 & 𝗖𝗮𝗿𝗲𝗹𝗲𝘀𝘀Where stories live. Discover now