~• 7 •~

1.2K 279 59
                                    

تقریبا دو هفته از آخرین باری که جیمین، جونگ‌کوک رو دیده بود می‌گذشت. خب ... واسش عجیب بود چرا پسری که انقدر ادعا می‌کرد بهش علاقمند شده، این همه مدت حتی سراغشو هم نگرفته.

+ مثبت فکر کن جیمین. شاید مُرده

زیرلب گفت و سعی کرد حواسشو به سریالش بده ولی فایده نداشت. فاکی گفت و روی تخت غلت زد و به سقف خیره شد.

+ لعنتی خیلی خوب می‌بوسید

ناخودآگاه دستشو روی لباش کشید و لبخند زد. سعی کرد خاطره‌ی اون شب رو به یاد بیاره.‌ آهی کشید و گوشیش رو برداشت. حتی شماره‌ای از جونگ‌کوک نداشت تا خبری ازش بگیره.

اگه اتفاقی واسش افتاده باشه چی؟ شاید کمک لازم داشته باشه ...

اون یه بار به جیمین کمک کرد ... شاید وقتش بود جیمین هم جبران کنه. آره بهونه‌ی خوبی بود. بلند شد و خودشو آماده کرد و بعد از یه خداحافظی سرسری از خونه بیرون زد و راهی خونه‌ی جونگ‌کوک شد.

دکمه‌ی زنگ رو فشار داد و چند لحظه‌ی بعد، آلفای مو آبی با تیشرت و شلوارک طوسی جلوی در ظاهر شد.

- جیمین! سلام

جونگ‌کوک با دیدنش لبخند بزرگی زد. حتی چشماشم خوشحال بود. جیمین نمی‌دونست چه دلیلی واسه اومدنش بیاره. مثل احمقا به جونگ‌کوک زل زد و هیچی نگفت.

- بیرون سرده. بیا داخل

امگا سری تکون داد و وارد شد. جونگ‌کوک داشت فوتبال می‌دید و روی میز پر از پوست تخمه، ذرت بو داده و یه قوطی آب جو بود.

- کتت رو بده من

+ نمی‌خواد. زیاد نمی‌مونم

جونگ‌کوک به وضوح از اون حرف ناراحت شد. دست جیمین رو گرفت و با خودش روی مبل کشوندش. کنارش نشست و صدای تلویزیون رو قطع کرد و همه‌ی توجهشو به جیمین داد.

- خوبی؟ حرف نمی‌زنی؟

جیمین شونه‌ای بالا انداخت. چی می‌خواست بگه؟ لعنتی کاش اصلا نمیومد. جونگ‌کوک سالم و سرحال به نظر می‌رسید و هیچ مشکلی هم نداشت. از اولشم اومدنش اشتباه بود.

+ م-من ... باید برم

جیمین با لحنی گرفته گفت. نگاه جونگ‌کوک تیره شد و دوباره دست جیمین رو گرفت.

- چی میگی؟ تو که تازه اومدی. همه چی رو به راهه؟

+ آره.

- دوستت مریضیش خوب شد؟

+ آ...آره

- اوضاع کافه‌تون چطوره؟ توی سرما حسابی مشتریاتون بیشتر میشن فکر کنم

+ اوهوم

جیمین خیلی به جونگ‌کوک نگاه نمی‌کرد. با انگشتش با نخ مبل بازی می‌کرد و می‌تونست نگاه خیره‌ی جونگ‌کوک رو روی خودش حس کنه.

He Is On My Nerves So Bad!Where stories live. Discover now