Hanahaki-Part2

74 15 16
                                        

قهوه اش رو یکم داخل لیوان کاغذی چرخوند و سرش رو کمی پایین آورد تا پخش شدن بخار قهوه با هوای سرد رو حس کنه.
- این‌همه تلاش کردم ازشون جدا بشم. اون‌وقت اینان که از من جدا نمیشن.
لبش رو گوشه لیوان گذاشت و بدون باز کردن دهنش دمای قهوه رو با لباش تست کرد و بعد لباش رو از هم فاصله داد.
- واقعا میتونی قهوه آماده بخوری؟
سرش رو بالا گرفت تا منبع صدا رو پیدا کنه و خوردن چشمش به کوک کمی جا خورد.
- و تو فکر میکنی میتونی با استادت خودمونی صحبت کنی؟
کوک پوزخندی زد و بیخیال کنارش نشست. بطری مشروب همراهش رو درآورد و سمت ته گرفت.
- میخوری؟
ته اخماش رو توی هم کشید و با عصبانیت از جاش بلند شد: واقعا چه فکری پیش خودت کردی؟ اینجا فضای مدرسس و نه‌تنها با خودت شراب آوردی بلکه به استادت هم تعارف میکنی؟
کوک با همون بیخیالی جرعه ای از نوشیدنیش نوشید و درش رو دوباره بست.
- کیم تهیونگ درست میگم؟ فقط از وقتی دیدمت برام یه سوال پیش اومده. خاندان کیم باخبرن که پسر ارشدشون که قراره جانشین بشه شده یه معلم؟
ته لیوان رو کمی توی دستش فشرد که باعث شد مقداری از قهوه روی دستش بریزه و انگشت اشاره اش رو تهدیدوار سمت کوک گرفت.
- دهنت‌رو میبندی جئون جونگ کوک.
کوک شونه ای بالا انداخت و با بردن دستش داخل جیبش دستمالی بیرون آورد و سمت ته رفت.
دستمال رو روی قهوه ریخته شده روی دستش گذاشت و به مسیرش ادامه داد.
نگاه ته به مسیری که کوک ازش دور می‌شد خیره موند و بعد نگاهی به دستمال روی دستش انداخت.
دستمال پارچه ای سیاه رنگی که گوشه سمت راستش با حروف لاتین و نخ طلایی نوشته شده بود "JK"
------
یونگی عینکش رو روی میز گذاشت و سعی کرد از بین غر زدن های جیمین و تهیونگ متوجه موضوع صحبتشون بشه.
- واقعا دارید کل می‌ندازید کی بدبخت تره؟
تهیونگ کف دستش رو تقریبا روی میز کوبید و با تعجب و صدای بلند حرفاش رو از سر گرفت.
- هی یخبندون،  بهت میگم جام پیش یکی لو رفته و این یعنی چی؟ یعنی از بین رفتن کل تلاشم برای دور بودن از خانوادم. بدبخت تر؟ اگر جام جهانی داشت مطمئنا من برنده‌اش می‌شدم.
جیمین چشم هاش رو توی کاسه چرخوند و صبر کرد تا گارسون که تازه رسیده بود سفارش هاشون رو بگیره.
- واقعا هیچ وقت درکت نمی‌کنم ته، چیزی که تو داری ازش فرار میکنی آرزوی خیلیا تو این دنیای کوفتیه. من و یونگی برای جمع کردن خانواده هامون مجبوریم دو شیفت کار کنیم اون‌وقت تو خانوادت پولدارن و ازشون فرار میکنی.
یونگی بیخیال کل کل دوباره جیمین و ته نی رو بین لباش برد و بعد کمی آب خورد.
ته به صندلی چوبی کلاسیک کافه تکیه داد و بعد طبق معمول با اشارات دستش حرفاش رو از سر گرفت.
- واقعا به‌نظرت کل آدمای این کره خاکی آرزوشونه جای من باشن؟ برای ادامه تجارت خانوادگی مجبور شن حتما رشته معماری برن و بعد هم برای ادامه تجارت خانوادگی درست مثل یه برده با فرد مورد علاقه خانواده ازدواج کنن و حتما طبق نظرشون بچه هم بکارن.
یونگی نی رو بین لباش گذاشت و حرف ته رو تایید کرد.
- اونطوری من باباش رو می‌شناسم هرشب ازش گزارش کار تو تخت‌خوابش هم می‌خواد. کامل شرح حال دهید در چه پوزیشن و چند دقیقه روی کار بوده‌اید.  تیتر بندی نوشته هم یادت نره.
با صدای خنده ته و یونگی، جیمین هم خندید و کتاب های مقابلش رو کنارش گذاشت تا اگر سفارش‌هاشون رسید روی میز جا باشه.
- باشه، حالا هم نگران نباش. اون پسره ... چی بود اسمش؟ کوکی؟ فکر نکنم خودش‌رو با معلمش در بندازه.
با رسیدن سفارش هاشون بیخیال استرسی که ذهنش رو چنگ می‌انداخت شد و ظرف پاستا رو جلوش کشید.
- واقعا نمی‌فهمم چطوری با هات چاکلت و کیک زنده می‌مونید و تو جناب یونگی، آخه بابل تی؟
جیمین طوری که انگار طعم بهشت رو می‌چشه کمی از کیکش خورد
- همه که قرار نیست مثل تو گشنه باشن.
یونگی کمی از بابل تی مقابلش خورد و به فاکتور لای منو خیره شد.
- دونگ‌تون یادتون نره.
-----
طبق عادت همیشگی خانواده جئون سر میز هیچ صحبتی نمی‌شد و فقط صدای برخورد قاشق و چنگال ها با بشقاب ها داخل سالن می‌پیچید.
رفتار معلمش توی ذهنش می‌پیچد، اینطور نبود که خودش هم از جامعه سطح بالایی که توشون بود راضی باشه ولی تصور اینکه همه این شرایط هایی که داره رو برای مستقل شدن کنار بذاره براش سخت بود.
با صحبت پدرش و خواهربزرگ ترش سرش رو بالا آورد و با شنیدن فامیلی کیم حواسش رو به حرف‌هاشون داد.
- آقای کیم برای پسربزرگ ترش و تو خواسته قراری ترتیب بدم.
خواهرش که مطمئن بود یه ازدواج عادی قرار نیست داشته باشه از بچگی برای ازدواج تجاری آینده‌اش آماده بود و این یکی از عجیب ترین چیزها با منطق کوک بود.
- خب؟ ازونجایی که میدونم اونا وارد کننده مصالحن و ما هم شرکت معماری. بنظرم برای هر دو طرف این همکاری ها سود داره.
یه تای ابروش رو بالا داد و با چاقو مشغول تکه کردن گوشت استیک شد.
پدرش با همون خونسردی اذیت کننده همیشگی‌اش جامش رو کمی بالا آورد و کمی مشروب رو داخل جام چرخوند.
- تنها مشکلش اینه که از پسر بزرگ خانواده کیم هیچ اطلاعاتی نیست. حتی بعضی ها میگن مشکل بیماری ناعلاجی داشته باشه یا اصلا کره نباشه که هیچ جا ازش خبری نمی‌شه.
با یادآوری کیم تهیونگی که امروز توی حیاط قهوه آماده می‌خورد پوزخندی کوتاهی زد و زیرلب زمزمه کرد.
- یا شایدم فقط معتاد قهوه اماده شده.
با برخورد نگاهش با نامادریش اجزای صورتش رو دوباره در هم کشید و گوشتی که تکه شده بود بین دندوناش کشید.
تنها چیزی که توی ذهنش بود شناختن بیشتر اون معلم جدی که توی وقتای خالیش با خودش صحبت می‌کرد شده بود.
اینقدر توی فکر بود از زمان پایان غذا خوردنش تا وقتی پشت میزش نشست و با قلم سیاهش مشغول کشیدن روی کاغذ شد رو کامل فراموش کرد.
نگاهی به ساعت روی میز انداخت و با دیدن ساعتی که ۴۳ دقیقه بامداد رو نشون می‌داد دوباره نگاهش رو به کاغذ رو به روش داد.
طرح روبه روش هم آشنا بود هم یادش نمی‌اومد اون چشم هارو کجا دیده که الان کشیده.
بیخیال قلم رو روی برگه گذاشت و سمت تختش رفت.
توی ذهنش پنل خرید موتور می‌ریخت. یجورایی تنها چیزی که فعلا برای مستقل شدن توی ذهنش بود این بود که با ماشین و راننده شخصی تا مدرسه نره.
------
سئول- ۲۰۲۲ میلادی
هر لحظه نبض زدن کنار شقیقه هاش رو حس می‌کرد و سردرد بیشتر از هروقت دیگه ای بهش فشار می‌آورد.
چند بار پشت هم پلک زد و سعی کرد حواسش رو به کنفرانس طرح اجرایی ویلا جدید تیم بده.
انگشت هاش رو داخل هم قفل کرد و به چهره تهیونگ که روی یکی از صندلی های آخر نشسته بود خیره شد.
بخاطر افراد کنار دستش نمی‌تونست کامل چهرش رو ببینه و حتی نمی‌دونست برای چی باز داره نگاهش میکنه.
لباش رو روی هم کشید و پشت خودکار رو روی میز فشار داد و دوباره به مانیتور و بعد ماکت روی میز نگاهی انداخت.
- صبر کن.
از جا بلند شد و با رفتن سمت ماکت کمی چرخوندش و به پشت ویلا اشاره کرد.
- طراحی رو کی انجام داده؟ طرح اولیه رو هم حتی نتونستید بخونید؟ کارفرما از دیزاین های شیشه ای خوشش نمیومد برای همین توی طرح اولیه قید شده بود ازش استفاده نشه اونوقت دیوار پشتی ویلا رو کامل شیشه کار کردید؟
با هر کلمه بیشتر که میگفت صداش بالاتر می‌رفت، بخاطر سردردش بی طاقت تر از همیشه بودم و البته هیچ وقت با  همچین اشتباهاتی توی کار کنار نمی‌اومد.
چشم هاش رو روی هم فشار داد و سعی کرد کمی خودش رو آروم کنه.
- کسی که این گند رو زده، شب‌ها اضافه کاری هم شده وایسه وایمیسه ولی تا آخر هفته باید طرح اصلاح شده رو ارائه بده.
به انگشتاش اشاره ای به بیرون کرد.
- جلسه تمومه، حسابدار کیم شما بیاید اتاقم.
با قدم های بلند و شمردش سمت اتاقش قدم برداشت و توی مسیر کمی کرواتش رو شل کرد و گردنش رو آزاد کرد.
بدون توجه به کسی که دنبالش میومد در رو بست و شروع به قدم زدن داخل اتاق کرد.
با باز شدن در نگاهش رو روی چشم های تهیونگ نگه داشت و به سرعت نگاهش رو از چشم‌هاش گرفت و به راه رفتنش داخل اتاق ادامه داد.
-بشین
با نشستن تهیونگ روی مبل چرم مشکلی رنگ اتاقش دست هاش رو داخل جیب‌هاش فرو برد.
- قیمت مصالح به شدت افزایش داشته، نیاز به یه لیست کامل دارم که بتونیم برآورد مجدد انجام بدیم. احتمالا این مشکل سر پروژه های نصفه بیشتر به مشکل بندازتمون. باید تک به تک قرارهای بسته شده هم چک کنیم.
با تیر کشیدن سرش دست راستش رو از جیبش بیرون کشید و به بالای مبل کناری تهیونگ تکیه اش داد.
چشم هاش رو ای درد به هم فشار داد، حالت تهوع هم به حالش اضافه شد و از قضا با این حالش شرکت تو وضعیت بحرانی قرار گرفته بود.
با حس انگشت‌هایی که دو طرف صورتش رو قاب گرفتن و با انگشت شصت شروع به ماساژ شقیقه هاش کردن چشم‌هاش رو باز کرد و صورت تهیونگ رو مقابل صورتش دید.
- فکر میکنم میگرن دارید درسته؟ از یکی از دوستام یاد گرفتم وقتی این قسمت رو ماساژ بدید بهتر میشه. میتونید دو سه بار هم صورتتون رو با آب سرد و بعد گرم بشورید.
بدون اینکه حرفی بزنه به صورت تهیونگ که اونقدر نزدیکش بود خیره شد و یاد زمان هایی که تهیونگ همینطوری شقیقه‌هاش رو ماساژ می‌داد افتاد.
قبلا تقریبا هم‌جثه بودن و وقتی سرش رو روی پای تهیونگ میذاشت تهیونگ آروم شقیقه هاش رو ماساژ می‌داد.
ولی الان هیکلی حدودا برابر ته شده بود و البته تهیونگ هم ظریف تر شده بود.
نگاهش روی گردن سفید تهیونگ کشیده شد و با فکر بوسه روی گردنش چشم هاش رو بالا آورد و به چشم های تهیونگ خیره شد.
با فکر اینکه الان هرشب آدم دیگه ای این تن رو به آغوش می‌کشه و اون گردن رو میبوسه خودش رو کنار کشید و دست تهیونگ رو کنار زد.
- فکر نمی‌کنم جزو شرایط کاریتون مراقبت از رئیستون هم باشه نه؟ یا شایدم به لمس های غیرعادی عادت دارید حسابدار کیم؟

Hanahaki- KookVWhere stories live. Discover now