Hanahaki-Part5

44 10 3
                                        

با دست چپش آخرین بطری رو زمین رو باز کرد و اول برای تهیونگ ریخت و بعد خودش.
دست راستش کاملا مرتب باندپیچی شده بود و حالا که اینقدر نوشیده بود حتی دردی هم ازش حس نمی‌کرد.
تهیونگ با لحن مستی همینطور که کاپش رو بالا می اورد رو به کوک کرد.
- واقعا بعد امشب جایی لو نمیدی که دیدیم؟
کوک سرش رو تکون داد و از تلخی سوجو کمی صورتش رو جمع کرد.
- تو غنیمت خودمی، برای چی با بقیه تقسیمت کنم؟
تهیونگ که حدسی درباره حرفی که کوک میزد نداشت بیخیال نصفه مونده بطری به میز کنارش تکیه داد.
- واقعا دلم نمی‌خواد باهات فامیل بشم.
کوک سرش رو پایین انداخت و بطری روی زمین رو برداشت .
- میدونی شب تولدم شب مرگ مادرمه؟
تهیونگ لبهاش رو روی هم کشید و سعی کرد لباش رو کمی خیس کنه .
- متاسفم
صحبت های کوک طوری نبود که منتظر جوابی از تهیونگ باشه. بیشتر انگار داشت با خودش حرف می‌زد.
- مثلا امشب تولدمه، ولی چرا هیچ وقت هیچ کس سر تولد من خوشحال نیست؟
پوزخندی تلخی زد و باقی بطری رو بالا رفت .
- حتی خودم.
نگاه تهیونگ سمتش کشیده شد اما هرچقدر چیزی بگه حرفی به ذهنش نرسید.
حرف کوک و تلخی پشت حرفش رو کاملا درک می‌کرد.
دوست داشت بیشتر درباره شاگرد اعصاب‌خورد‌کنش بدونه ولی همزمان از ترس موقعیتش از صمیمیت زیاد دوری می‌کرد.
- راز تولد پولدارا درسته؟
کوک خندید و بطری سبز رنگ سوجو رو کنار باقی بطری ها انداخت.
- دقیقا راز تولد پولدارا
سرش سنگین شده بود و احساس ناامیدی‌ای که داشت بیشتر از قبل روی قلبش فشار می‌آورد.
- مگه نمی‌گفتن این کوفتی ذهنتو خالی میکنه؟
نگاهش روی ساعت توی هال کشیده شد فکش از دیدن ساعت منقبض شد.
" ساعت مرگ تقریبی ۴ صبح بوده"
انگشت‌هاش رو روی گردنش کشید و سعی کرد نفس سنگین شدش رو آزاد کنه.
چشم هاش رو به هم فشار داد اما توی تاریکی چشماش صحنه حلقه آویز شده مادرش روشن شد.
با دستی که روی شونش قرار گرفت چشم هاش رو باز کرد و درحالی که هنوز نفس نفس میزد به صورت تهیونگ خیره شد .
- هی حالت خوبه؟ نکنه زیاده روی کردی؟
انگار ریه‌اش طرز درست نفس کشیدن رو یادش رفته بود و حالا داشت به گلوش التماس می‌کرد یه کاری کنه.
نگاهش روی لب های تهیونگ کشیده شد که حروف نا منظمی رو به زبون میاوردن و دوباره به چشم‌هاش.
دستش رو پشت گردن تهیونگ انداخت و با کشیدنش سمت خودش لب‌هاش رو به لب‌هاش فشار داد و از بین لب‌هاش نفس کشید.
دست تهیونگ روی سینه اش اومده بود و پشت هم برای آزادی بهش ضربه میزد اما دست کوک پشت گردنش محکم مونده بود. با گذشت چند ثانیه دست تهیونگ شل شده روی قفسه سینش موند .
هیچ حرکتی به لب هاش نمی‌داد و فقط از لب‌هاش نفس می‌کشید.
با حس بهتر شدنش خواست سرش رو عقب بکشه اما این‌بار تهیونگ دستش رو پشت گردنش گذاشت.
- درست ببوس بچه جون
فضایی که بین لب‌هاشون افتاده بود رو پر کرد و لب بالای کوک رو بین لباش کشید.
عمیق می‌مکید و تنش رو به کوک فشار میداد.
کوک اول با تعجب و بعد با حس بیشتر خواستنش دستش رو پشت تهیونگ برد و با کشیدنش سمت خودش روی پاهاش نشوندش.
انگشتاش از کمر باریکش تا موهای کوتاهش می‌رفت و دوباره تا گردنش و پشت گوشش کشیده میشد‌.
بین لبهاشون نفس می‌کشیدن و حتی فرصت لحظه ای فاصله برای تنفس هم نمیدادن.
کوک خوب می‌دونست که معلم عزیزش بخاطر تاثیر مشروب اینقدر بهش نزدیک شده و احتمالا فردا ازین کارش شدیدا پشیمون میشه.
حواسش بخاطر دردهای توی ذهنش برعکس تهیونگ کاملا سرجاش بود اما اینقدر جنتلمن نبود که این کار رو به امید اینکه وقتی که تهیونگ مست نباشه انجامش بده، عقب بندازه.
دستش رو روی رون های تهیونگ که دوطرف پاهاش باز شده بود کشید و لبش رو بین دندوناش کشید و تا وقتی طعم گس خون توی دهنش نپیچید رها نکرد .
زبونش رو جای زخم روی لبش کشید و عمیق جای زخمی که خودش درست کرده بود رو مکید .
انگشتاش رو زیر فک تهیونگ انداخت و با کشیدن زبونش از ترقوه تا زیرگوشش کمرش رو بیشتر به خودش فشار داد.
صدای نفس های تهیونگ شکل ناله به خودشون گرفته بود و باعث می‌شد هیجان کوک از لمس تنش بالاتر بره
وقتی توی ذهنش اتفاقاتی که پشت هم پیش میومد رو مرور می‌کرد حتی نمیفهمید چطور اینقدر به هم نزدیک شدن.
فقط می‌دونست این آدم،  صرف نظر از جنسیتش، سنش یا حتی خانوادش برای قلبش آشناست.
با فاصله گرفتن تهیونگ نگاه خمارش رو سمتش کشید.
اینبار تهیونگ نفس نفس میزد و کوک نگاه می‌کرد.
- بریم اتاق
از حرف تهیونگ پوزخندی زد و همونطور که از جاش بلند میشد دستش رو زیر تهیونگ انداخت و توی بغلش بلندش کرد.
سنگینی تهیونگ براش زیاد بود اما هیجانی که داشت باعث می‌شد بیخیال همه چی فقط مسیر اتاق رو پیش ببره .
مسیری که تهیونگ نشون داده بود رو پیش گرفت .
حتی مسیر و چیزایی که میدید یا دکوراسیون اتاق هم براش مهم نبود.
انگار فقط توی ذهنش یه جمله پخش می‌شد.
" باید اون پوست نرم رو ببوسم"
تهیونگ رو روی تخت خوابوند و با درآوردن پیرهنش تقریبا روی شکم تهیونگ نشست و کمکش کرد پیرهنش رو دربیاره.
بخاطر تاریکی اتاق چیز زیادی نمی‌دید ولی حتی حسش هم باعث می‌شد بیشتر تحریک بشه.
دوباره روش خیمه زد و با حلقه کردن انگشتاش دور گردنش لبای تهیونگ رو بین لباش کشید.
هر قسمت لبش رو مزه می‌کرد و با لذت از نرمی لبش سراغ قسمت بعدی می‌رفت.
با حس همکاری نکردن تهیونگ سرش رو برای اعتراض بالا آورد اما با چشم های بسته تهیونگ رو به رو شد.
- لعنت ...
پایین تنش تا کمرش درد میکرد و می‌دونست که حالا حالاها از شر این درد خلاص نمیشه.
-میدونی چیه کیم تهیونگ شی؟ باعث شدی بخوام بدستت بیارم.
با فکری که به سرش زد پایین پای تهیونگ رفت و آروم شلوار و باکسرش رو از پاش بیرون کشید.
با خنده شلوار خودش هم درآورد و کنار تهیونگ دراز کشید.
- درسته انجامش ندادیم ولی دلیل نمیشه که وقتی بهونه دستمه اذیتت نکنم که نه؟
پتو رو تا شونه هاشون بالا آورد و تن برهنه تهیونگ رو توی آغوشش کشید.
- یه روز باید برام جبرانش کنی
---------
پتو رو تا چشماش بالا کشید.
لبش میسوخت و سرش از سوجویی که دیشب خورده بود تیر می‌کشید.
- لعنتی درد میکنه.
سرجاش نشست و دستش رو روی شقیقه هاش کشید که کمی از درد سرش کم بشه.
خمیازه بلندی کشید و بالاخره به یکی از چشماش اجازه باز شدن داد.
- وایسا ببینم ...
با چشم های درشت شده اول به خودش و بعد به شاگردش که کنارش خوابیده بود نگاه کرد.
با فریاد لگد محکمی به پهلوی جونگ کوک کوبید که باعث پرت شدنش از روی تخت شد.
- تو اینجا چه غلطی میکنی؟
کوک دستش رو روی چشم هاش کشید و بعد چند ثانیه تونست موقعیت رو آنالیز کنه.
با مظلومیت به تهیونگ خیره شد و به صورت کاملا نمادین سعی کرد خودش رو بپوشونه.
- هیونگ ... یعنی یادت نمیاد باهام چیکار کردی؟
دستش رو پشتش کشید و دست باندپیچی شدش رو روی دهنش گذاشت.
- این اولین سکس من بود هیونگ ، تو خودت پیش قدم شدی!
تهیونگ شوکه پتو رو دورش کشید و کمی پشتش رو به تخت فشار داد تا ببینه درد میکنه یا نه.
- من گی نیستم
کوک از یادآوری بوسه ها و لمس هاشون خندش رو جمع کرد و به تهیونگ نگاه کرد.
- ولی هموفوبیک هم نیستی
خنده هاش رو جمع کرد و با نشستن روز تخت دست تهیونگ رو بین دستاش گرفت و لبخندی زد.
- اشکال نداره هیونگ من به کسی نمیگم با شاگردت خوابیدی
لبخند مرموزی زد و انگشتش رو نوازش وار روی دست تهیونگ کشید.
- من هیچ وقت نمیذارم معلمی که باهام خوابیده بره زندان
چشمای تهیونگ از حرف آخر کوک درشت شد و با یادآوری اینکه شاگردشه چشم هاش رو بست.
- لعنت بهت
------
"یک ماه بعد "
توی این یک ماه تمام تلاشش رو کرده بود که از کوک فاصله بگیره.
بخاطر گرایش جنسیش مجبور شده بود از خونه فرار کنه و هزار بهونه برای آزادیش بسازه ولی الان که با شاگردش خوابیده بود عذاب وجدان کاری که کرده رهاش نمی‌کرد.
بعضی شبا صحنه های اون شب توی ذهنش پخش می‌شد و بعضی روزها خود کوک سعی می‌کرد بهش نزدیک بشه ولی از هردوی این موقعیت‌ها فرار می‌کرد.
با توجه به چیزایی که از هوپ شنیده بود اطلاعاتی از زندگی کوک فهمیده بود.
بعضی وقت‌ها با فکر به سختی هایی که کشیده اذیت می‌شد و دلش می‌خواست باهاش صحبت کنه اما با فکر شبی که گذروندن بیخیال حرفای ذهنش می‌شد.
" تو خودت پیش قدم شدی"
جمله مسخره ای بود برای اینکه اینقدر تهیونگ رو اذیت کنه.
به شاگردش که از قضا اینقدر سختی کشیده بود توی مستی تجاوز کرده بود و این چیزی بود که هرلحظه باعث عذابش می‌شد.
" لعنت بهت تهیونگ. خودت میدونی داشتن این گرایش اونم اینجا و توی این خانواده ها چقدر سخته اون‌وقت یکی دیگه هم وارد زندگی نکبت خودت میکنی"
خودکار توی دستش رو روی میز گذاشت و به برگه های روی میزش نگاه کرد.
حتی نمی‌تونست درست به کارش برسه.
صدای باقی معلم ها توی سرش می‌پیچید اما فکر به اینکه چیکار باید بکنه از صدای اون‌ها بلند تر بود.
- شاید فقط باید مدرسه‌ای که هستم عوض کنم. هوم؟

Hanahaki- KookVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora