صداش توی گوش کوک میپیچید اما سخت ترین کار براش این بود که روی حرفایی که میزنه تمرکز کنه.
کوک توی افکارش، خیره به تهیونگ، غرق شده بود. از صبح که سرکلاس بودن فقط به یک چیز فکر کرده بود، تهیونگ.
صداش و پخش شدن صداش توی کلاس.
طوری که بین درس روی قسمتی از کتاب تمرکز میکنه و چشمهاش رو ریز میکنه و بعد دوباره ادامه درس رو میگه.
طوری که وقتی کسی ازش سوال میپرسه اول زبونش رو روی لب پایینش میکشه و بعد جواب میده.
"لعنتی من چم شده؟ "
فقط با نگاه کردنش حس میکرد حسهایی که تاحالا توی زندگیش نچشیده رو تجربه میکنه و این ...
همزمان با اینکه براش جالب بود درد و ترس داشت.
شاید چون تاحالا هیچ حسی به هیچ فردی نداشت؟
الان این فرد براش به آدمی تبدیل شده بود که ممکن بود هر لحظه از دستش بده.
یک ماه ازون شب و اون نزدیکی میگذشت
شبی که فکر میکرد بهم نزدیکشون کرده درواقع ازهم دورترشون کرده بود.
بدون اینکه قصد داشتهباشه چیزی روی کاغذ بنویسه خودکار رو روی برگه میکشید.
"من به گرایش و این چرت و پرتا کاری ندارم. ولی ممکنه اون ازینکه با یه پسر انجامش داده اینقدر بدش اومده باشه؟"
چشم چپش از حس تیر کشیدن سرش جمع شد.
"حقیقت تلخی برای قبول کردنه ولی اکثرا اگر از آدمای گی بدشون هم نیاد ازینکه خودشون گی باشن بدشون میاد."
با صدای زنگ با چشم دنبال تهیونگ گشت اما با جای خالیش سرکلاس دوباره سرش رو پایین انداخت.
"شاید همین بهتره. قبل ازینکه احساسی به این آدم پیدا کنم، قبل اینکه خودمو زنده کنم، همه چیز تموم بشه ."
--------
نگاهی به خونه ویلایی بزرگ و خالیش انداخت.
چندوقتی گذشته بود از وقتی که با بلک کارتی که کف دستش گذاشتن از خونه بیرونش کرده بودن.
مثل اینکه شب تولدش و بعد رفتنش حال نامادریش بد شده و بعد رفتن به بیمارستان گفتن از فشار عصبی زیاد و استرس بوده.
و بعدش؟
طبق معمول کسی که کنار گذاشته میشد کوک بود.
تنها حرفی که از پدرش شنید یک جمله بود.
- جئون جونگ کوک، حالا که لیاقت و فهم فامیلی جئون رو نداری بهتره جایی زندگی کنی که از جئون ها دور باشی. بخاطر سهم مادرت مجبوریم همو توی جلسات ببینیم. غیر از اون برای مراسم مرگ هم لزومی به دیدار نداریم.
پوزخندی زد و به ویلایی که بزرگ تر از ویلای پدریش بود نگاه کرد.
مثلا میخواست ثابت کنه به اون خونه و افراد داخلش نیازی نداره اما تنهایی و سکوت توی خونه زیادی بهش فشار میآورد.
دستش رو روی قلبش کشید جایی که خیلی وقت بود خالی شده بود.
وسط اون قلب خالی حس یه چاقوی دردناک داشت.
یه چاقو که هروقت به افراد دورش فکر میکرد یکدور داخل قلبش میچرخید.
- خیلی بچگونهاس اگر به این سن بگم چرا هیچکس منو دوست نداره؟
تک خندهای کرد و با جمع کردن پاهاش توی شکمش روی مبل دراز کشید.
یک هفته بود که تهیونگ از مدرسه رفته بود.
- شاید من یه هیولام؟
بخاطر مشکلاتی که داشت حتی دوست یا آشنای نزدیکی هم نداشت و البته نمیدونست کی واقعا دوست حساب میشه؟
غلتی زد و اینبار روبه سقف دراز کشید.
- شاید باید برم دنبالش؟ من میدونم کجا زندگی میکنه.
نگاه رنجیدش رو از سقف گرفت و پلک هاش رو روی هم گذاشت.
- وقتی از دست من فرار کرده؟ چرا نگفت که من بجاش برم؟
دستش رو روی قفسه سینش که اینبار تیر میکشید، کشید.
- اگر فقط از دور ببینمش چی؟
‐-----------------
از ساعت هشت شب کوچه مقابل تهیونگ نشسته بود و بعد از چهار ساعت هنوز تهیونگ خونه نیومده بود.
چراغ های اپارتمانش کل تایم خاموش بودن و این مطمئنش میکرد که داخل خونه هم نیست .
با صدای داد و فریاد از سمت چپ جایی که نشسته بود سرش رو بالا آورد و دستاش رو یکم بیشتر داخل جیبش فرو برد.
- چخبره نصف شبی؟
بیخیال با پنجه کفشش سنگ های مقابل رو جابه جا میکرد که صدای آشنایی کنار به گوشش رسید و چشمهاش از تعجب باز شد.
- اجازه نمیدم کیفو ببرید اجاره این ماهمه خواهش میکنم.
با دویدن سمت منبع صدا و رسیدن به کوچه بنبست به تهیونگ که بیهوش روی زمین افتاده بود و سه مردی که بالاسرش ایستاده بودن رسید.
- چه غلطی میکنید؟
با دویدن سمتشون مردی که پاشنه پاش رو روی پای تهیونگ گذاشته بود رو عقب هل داد و به صورت مرد کناریش مشت محکمی کوبید.
با حمله هر سه مرد به سمتش با عصبانیت ضربه میزد و البته ضربه میخورد ولی با پیچیدن حس درد سمت راست شکمش مشتش روی شونه مرد کچل و چاق مقابلش صفت شد.
- احمق چرا چاقو زدی برامون شر میشه.
با ترس نگاهی به هم انداختن و با عقب هل دادن کوک فرار کردن.
دستش رو روی شکمش کشید و با بالا آوردنش به خون روی دستش خیره شد.
آخی زیر لب گفت و صورتش رو از حس سوزش شکمش جمع کرد.
نگاهش سمت تهیونگ که بیهوش کنار دیوار افتاده بود کشیده شد و با همون حال سمتش رفت .
- استاد؟ استاد کیم؟ کیم تهیونگ؟
با هربار صدا زدنش صدای دادش بلند تر میشد و محکم تر تهیونگ رو تکون میداد.
با دیدن دونه های عرق روی پیشونی تهیونگ پیشونیش رو به پیشونی تهیونگ تکیه داد تا تبش رو چک کنه.
- لعنتی چرا اینقدر داغه
یک دستش رو زیر پاهای تهیونگ و دست دیگش رو زیر کمرش انداخت و از جا بلندش کرد.
- وقتی منو ترک کردی نباید حداقل حالت خوب باشه؟
با درد هرقدم رو برمیداشت اما نگرانیش برای تهیونگ باعث میشد درد شدیدش یادش بره و فقط توی ذهنش دنبال بیمارستان نزدیک بگرده .
تهیونگ رو صندلی عقب ماشینش خوابوند و به سرعت به سمت بیمارستانی که توی مسیرش به خونه تهیونگ دیده بود رفت.
نمیفهمید دقیقا چه سرعتی میرونه یا حتی چقدر خون از خودش رفته. تنها چیزی که فکر میکرد این بود که نمیخواد بلایی سر تهیونگ بیاد.
---------------
با حس سوزش انژیوکت داخل دستش اخماش رو توی هم کشید و کم کم چشماش رو باز کرد.
پرستار پیر بالای سرش درحال ریختن آمپولی توی سرمش بود.
- اوه پرنسمون هم بیدار شد.
گیج به پرستار نگاه کرد و سعی کرد موقعیت رو توی ذهنش درک کنه.
- من... آخرین بار تو کوچه بودم .
پرستار لبخندی زد و آروم بالشت زیر سر تهیونگ رو مرتب کرد.
- فکر کنم دوستت آوردت. بنظرم این دوستی بینتون از صدتا عشق بیشتر میرزه.
چشمهاش رو ریز کرد و به آجومایی که آروم کاراش رو انجام میداد خیره شد.
- دوستم؟
سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
- همه بیمارستان دربارتون حرف میزنن. وقتی اوردت کل پیرهنش و دستاش خونی بودن ما هم ترسیده فکر میکردیم تو چیزیت شده. آوردیمت اورژانس و چک و هزارتا کار فهمیدیم از ضعف زیاد تب کردی و کسی که چاقو خورده اصلا تو نیستی اونه.
چشم هاش هر لحظه بیشتر از هم باز میشدن و با تعجب و ترس به اجوما نگاه میکرد.
اجوما خندید و بقیه داستانی که بنظرش خیلی جالب میومد رو تعریف کرد.
- میدونی هرکاری کردیم بذاره حداقل معاینهاش کنیم نذاشت ولی وقتی که ازمون شنید حالت خوبه و تبت پایین اومده یهو از حال رفت.
تهیونگ با ترس و لحظهای سرجاش نشست که باعث شد سرش گیج بره.
- اسمش، اسمش چی بود؟
اجوما که انگار انتظار ترس تهیونگ رو نداشت سعی کرد اسم پسر رو یادش بیاره.
- طبق کارتای تو جیبش فقط فهمیدیم جئونه. جون کوک؟ جونگکو؟ یه همچین چیزایی
تهیونگ ترسیده آنژیوکت رو از دستش بیرون کشید و سعی کرد از تخت پایین بیاد.
- جونگ کوک.

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Hanahaki- KookV
Hayran Kurgu-میدونی اینکه بخاطر یه آدم کلی خودت رو تغییر بدی و بعد همون آدم ترکت کنه، خیلی سخته. وقتی رفت نه دیگه اون آدم سابق بودم که زندگی قبلیم برگردم و نه میتونستم بهخاطر نبودش چیزی که تبدیل شدم باقی بمونم . Couple: VKook , KookV , Yoonmin Genre: Romance...