Hanahaki-Part8

71 16 4
                                        

نگاهی به تهیونگ که پایین مبل خوابش برده بود انداخت و به سختی به پهلو خوابید.
موهای مشکیش کمی حالت گرفته بود و روی ابروهاش رو گرفته بود و سایه مژه های روی گونش افتاده بود.
دستش رو روی باند روی شکمش کشید و با لبخند زمزمه کرد.
- می‌ارزید.
دستش رو آروم بین موهای تهیونگ آورد و به نرمی پشت گوشش هلشون داد و انگشتش رو روی گونه سرد تهیونگ کشید.
نگاهی به پذیرایی و دیوار سمت حیاط که شیشه ای بود که باعث سردتر شدن هوا میشد.
- اگر ببرمش اتاق فکر می‌کنه حالم خوبه و نیاز به مراقبت ندارم، نه؟ ولی اگر نبرمش هم ممکنه مریض بشه.
زبونش رو روی لبش کشید و قدری آروم از جاش بلند شد که تهیونگ بیدار نشه.
با رفتن سمت اتاقش به پتوی روی تخت نگاهی انداخت و بعد به بالشت ها
- چرا وقتی دوتا بالشت دارم نباید دوتا پتو هم داشته باشم؟
با سبک سنگین کردن وضعیت دوباره پیش تهیونگ برگشت و خیلی آروم توی بغلش کشیدش.
موقع بلند کردنش زخمش تا پهلوش تیر کشید اما با حلقه شدن دست تهیونگ دور گردنش لبخند زد.
تمام مسیر لبهاش رو از درد زخمش روی هم فشار داد و با رسیدن به تخت آروم تهیونگ رو خوابوند و پتو رو روش کشید.
زخم روی شکمش تیر می‌کشید و حس قلقلک خیسی روش نگاه کوک رو جذب کرد.
بسمت حمام قدم برداشت و آروم باند روی زخمش رو باز کرد تا جای زخمش رو چک کنه.
خون روی زخمش باعث بالا پریدن ابروهاش شد و گره خوردنشون توی هم شد.
لبه وان سفیدی که به دیوار وصل شده بود نشست.
با همون اخم کمی خم شد و از زیر روشویی جعبه کمک‌های اولیه رو بیرون اورد و پنبه و الکل رو پیدا کرد.
الکل رو روی پنبه ریخت و با فشار دادن لبهاش به هم مطمئن شد که صدایی ایجاد نمیکنه و آروم پنبه رو روی بخیه هاش کشید.
- اوکی همین که بخیه ها باز نشدن خوبه.
زخمش رو کامل تمیز کرد و دوباره گاز استریل رو روی زخمش گذاشت و دقیقا جاهایی که تهیونگ چسب زده بود رو چسب زد .
وسایل رو داخل سطل انداخت و جعبه رو سرجاش برگردوند و از حمام بیرون اومد .
به دیوار تکیه داد و به تهیونگ که الان روی شکم خوابیده بود خیره شد.
- هیچ نیازی بابت اینکه مراقبم باشی ندارم. من فقط به اینکه هرروز ببینمت نیاز دارم.
-------
با کشیدن بدنش خمیازه ای کشید و از سیرخواب شدنش لبخند عمیقی زد.
- آخيش
نگاهی به اطرافش انداخت و با خاروندن سرش سعی کرد موقعیت رو یادش بیاد.
- این اتاقشه؟ کی اومدم رو تخت؟
دوباره خمیازه ای کشید و جز به جز اتاق رو زیر نگاهش گردوند
رنگ دیوار های اتاق برعکس بیرون کاملا سیاه بود و دیوار سمت راست مثل همه جای خونه شیشه بود.
پرده سیاه رنگ و بلندی گوشه دیوار جمع شده بود .
دستش رو روی تخت نرم کشید و ابروهاش رو از اندازه تخت بالا انداخت.
- یه نفر آدم تخت دو نفره به این بزرگی رو می‌خواد چیکار؟
آروم خندید و ابروهاش رو بالا انداخت.
- آره البته جوونه، احتمالا من نبودم چند نفرو آورده. خوب شد باید برم شاید جلوی من خجالت بکشه کسی رو بیاره.
با تصور کوک و دختر فرضی توی ذهنش قلبش تیر کشید و دستش رو روی قفسه سینش گذاشت.
- چم شده؟ نکنه از استرسه؟
ابروهاش رو بالا انداخت و بقیه اتاق رو چک کرد.
اتاق کاملا خالی بود و فقط یه آباژور کنار تخت و یه میز کامپیوتر کوچیک داخل اتاق جا گرفته بودن.
- یعنی اتاق لباساش فرق می‌کنه؟
با نگاهی که به ساعت مچیش انداخت "شت" آرومی گفت و سریع سمت پذیرایی دوید.
شب قبل دکتر شخصی کوک براشون داروهارو آورده بود و لیست بلند بالایی از قرص هارو نوشته بود که فقط زخم بخاطر فضای استریل نشده عفونت نکنه.
- هی کوک قرص ساعت ده رو خوردی؟
کوک با بالاتنه برهنه و شلوارک گشاد و مشکی رنگش درحالی که روی نون کره میزد بهش نگاهی انداخت.
- صبح توام بخیر
تهیونگ نگاهش رو روی سینه ستبر کوک کشید و بعد تو رفتگی پهلوهاش.
می‌دونست بیشترین جایی که خوشش میاد پهلوعه ولی فکرشو نمی‌کرد قرار باشه با دیدنش اینقدر خیره بشه.
به سختی نگاهش رو گرفت و سعی کرد دنبال پاکت قرص ها بگرده.
- صبح توام، نگفتی خوردی؟
کوک گازی به تستش زد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
- خوردم.
تهیونگ با بیرون آوردن قرص ها و دیدن قرص های دست نخورده سرش رو بالا آورد و با اخم به کوک نگاه کرد.
- ولی این از دیروز تاحالا ۱۰ تاس.
کوک ابرویی بالا انداخت و لقمه دهنش رو قورت داد.
- واقعا معلمی
تهیونگ با کلافگی قرص رو از جعبه بیرون آورد و با رد شدن از کنار کوک ماگ رو پر کرد.
- چه عجب حداقل لیوانت سفیده.
کوک گاز دیگه ای به تستش زد و به ماگ توی دست تهیونگ خیره شد.
- برات آشنا نیست؟
تهیونگ گنگ به کوک نگاه کرد و بعد دوباره به ماگ توی دستش.
- ماگ خودته، بعد رفتنت از مدرسه روی میزت پیداش کردم.
تهیونگ با فکرهای زیاد توی سرش قدمی سمت کوک برداشت و بدون هیچ حرفی ماگ و قرص رو سمت کوک گرفت.
- گفتی مدرسه، خبر دادی نمیتونی این هفته بری؟
کوک از یادآوری مدرسه و اینکه ۲ سال پیش باید به عنوان فردی بالغ وارد جامعه میشد و هنوز باید اسم مدرسه رو کنار اسمش بگه نفسش رو بیرون داد.
- قرار شد فقط برای امتحان های پایان ترم برم.
تهیونگ سرش رو تکون داد و از آشپزخونه بیرون رفت.
- خوبی خانواده پولدار داشتن همینه
زبونش رو روی لبش کشید و سمت پرده هایی که نور خونه رو گرفته بودن رفت.
با کشیدن پرده ها به حیاط سرسبز خونه نگاه کرد و بعد درهای سمت حیاط رو باز کرد.
با لبخند دستاش رو از هم باز کرد و با بستن چشماش از هوایی که توی صورتش میزد، لذت برد.
نفس عمیقی کشید و سمت پذیرایی برگشت
رسما هیچ وسیله ای به جز یه مبل سه نفره و تلویزیون دیواری توی خونه‌ای به این بزرگی نبود.
صداش رو کمی بالابرد و همینطور که بدنش رو میکشید کوک رو صدا زد.
- چرا خونت اینقدر خالیه؟
کوک در حالی که تیشرت اورسایزش رو تن می‌کرد بیرون اومد و برای مراقبت از زخمش دست چپش رو روی زخمش نگه داشت.
- چون تازه اومدم اینجا وقت نداشتم چیزی بخرم. میتونیم با هم بریم.
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و با تعجب به کوک خیره شد.
- من برای چی باید واسه خونه تو خرید کنم.
- چون قراره اینجا زندگی کنی.
اینبار با تعجب و چشم های بازشده توی مسیر کوک سمت اتاقش رفت و مقابلش ایستاد.
- هی من قرار فقط تا خوب شدنت اینجا بمونم.
- اجاره رو پرداخت نکردی قراردادت باطل شده. تا ۳ روز وقت دادن وسایلت رو ببری منم دیروز گفتم منشی هه همشونو برد اتاق ته سالن.
با انگشت به اتاقی که درش بسته بود اشاره کرد و سعی کرد از کنار تهیونگ بگذره.
تهیونگ از خشم چشم‌هاش رو روی هم فشار داد و چند ثانیه لب پایینش رو بین دندوناش فشار داد.
کاملا حواسش از کیفی که ازش دزدیده بودن پرت شده بود و حتی یادش رفته بود برای گرفتن فرصت دوباره به صاحب خونه زنگ بزنه.
- و من باید به چه عنوان این لطف رو از تو قبول کنم ؟
کوک سرجاش ایستاد و سناریویی که چیده بود رو کامل کرد.
- گفتم که فقط برای امتحانا میرم مدرسه. بجاش توی این زمان معلم خصوصیم شو.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 25, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Hanahaki- KookVWhere stories live. Discover now