-نمیفهمم فایدهی اون گیاه عجیب غریب چیه. چرا اصلا از همچین چیزایی خوشت میاد؟
یونجون همونطور که زیر چشمی حرکات سوبین رو زیر نظر گرفته بود، پرسیدو لبخندی از پسر کوچیکتر تحویل گرفت.
یونجون تقریبا به لبخند های گاه و بی گاه سوبین عادت کرده بود.+اسم این گل آلسترومریاست و نماد عشق پاکه.
سوبین همونطور که خاک رو با احتیاط وارد گلدون میکرد، توضیح دادو با چشم به گیاه دیگه ای اشاره کرد.
+اونی که 4 تا برگ پهن داره، اسمش بابا ادمه. درواقع اون مورد علاقمه چون همیشه در حال بازسازی خودشه.
هربار که یه برگش میوفته به سرعت یه جدیدش رو جایگزین میکنه. بابا ادم نماد شروع دوبارست.وقتی از سلامت گل آلسترومریاست مطمئن شد دستکشش رو روی میز رها کردو مشغول جا به جایی گلدون ها شد.
+اگه نمیخوای کمک کنی بهتره برگردی خونه هیونگ.
- پیشنهاد وسوسه برانگیزی بود با کمال میل قبول میکنم؟
پسر بزرگتر همونطور که کولش رو روی یک دوشش مینداخت سمت در خروجی حرکت کردو از ایینهی کنار در به چهرهی غم زدهی سوبین نگاه کرد. سوبین همیشه از رفتنش ناراحت میشد، فرقی نداشت به چه اندازه باهم وقت بگذرونن، در اخر نبود یونجون برای سوبین اذیت کننده بود.
وقتی دستش دستگیرهی در رو لمس کرد صدای سوبین مانع خروجش شد.+دوست دارم.
چیزی که جدیدا زیاد از بین لب های سوبین خارج میشد.
+برام مهم نیست که جوابی براش نداری. من به گفتمش ادامه میدم.
خروج یونجون از خونهی سوبین، با شکل گیری لبخند عجیبی روی لب هاش همراه بود.
_این غیر قابل باوره که تو یه عروسک دائمی گیر اوردی.
پسر، همونطور که چشمش رو توی فضای بار برای پیدا کردن سوژهی مورد نظرش میچرخوند، خطاب به یونجون لب زدو چشم غرهای ازش دریافت کرد.
+منم از یورا شنیدم که خیلی وقته سراغش نمیری. خبراییه؟
نفر بعدی هم وارد بحث شدو گیلاسش رو یک نفس سرکشید.
مطمئنا قصد اون دو ایجاد حس سرخوردگی برای یونجون بود. سرخوردگیای که قادر بود پسر بزرگتر رو بیشتر درون منجلاب بکشه.+خیلی بد شد اینجوری خیلی حوصله سر بر به نظر میای.
-اون دختری که کنار کانتر نشسته رو میبینی یوهان؟
یوهان سری به معنای اره تکون دادو منتظر ادامهی حرف یونجون موند.
-سر ۵۰۰ دلار شرط میبندم که میتونم همین امشب بکشمش توی تخت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
No bisou (Yeonbin)
Fantasiaبوسیدن، مرزی ممنوعه شده بود. خیلی ها حسرت یک بار چشیدنش رو به جهنم میبردند. فقط عدهی کمی قادر بودند تا نرمی لب های شخص دیگری رو حس کنند و مابقی از این لطفاتِ بهاری بهرهای نمیبرند. توی دنیای ما ترسِ پرت شدن از پرتگاه ممنوعهها، به شکل دیوانه واری ر...