ویکتور:
وقتی به خونمون اومدی اواخر تابستون بود و قرار بود به زودی راهنمایی رو شروع کنیم.
اونموقع تهیونگ و من رو اصلا تشخیص نمیدادی .
هر چند فقط یه بار همو دیدید و همون شب ته ته از بالکن اتاقش افتاد و قبلش نامه ای روی میزش برای تو نوشته بود.
نمیدونم از محتوای نامه خبر داری یا نه
من پیداش نکردم که بهت بدمش اما مادرم اون رو پیدا کرد و سوخت.
از اون سال تو و من مدرسمون جدا شد تا اینکه دانشگاه توی لندن دیدمت و الانه که توی این نامه میتونم محتوای اون نامه ی تهیونگ ۱۲ ساله رو برات بنویسم.ته: من اخیرا یه کتاب خوندم که توی اون خانومه چون از مرده خوشش اومده بود اون رو بوسید و با هم ازدواج کردند.
فک کنم منم از تو خوشم اومده کوکی هیونگ!
و وقتی امروز دیدمت نمیدونستم چجوری بهت بگم بیا و مرد من بشو.
آخه ویکتور ممکن بود بفهمه و مارو بکشه!
البته کوکی هیونگ من به هیچکس نمیگم که تمام مدتی که داشتیم بازی میکردیم تو نگاهت روی لبام بود و بهم گفتی
-ته ته، هیونگ یه روز لباتو میبوسه
YOU ARE READING
Oneday [KOOKV]
Horror[Completed] تو مغازه امروز دوستم از اندامم تعریف کرد و گفت : -اگه منم جای تهیونگ بودم دنبالت میکردم. +چی؟ .ɴᴀᴍᴇ: One Day(یک روز) .ɢᴇɴʀᴇ: horror, classic .ᴄᴏᴜᴘʟᴇꜱ: kookv .ᴡʀɪᴛᴇʀ: Artemis .#kookv .#Horror