زمزمه ی ارام پخته و بمش زیر گوشم را نوازش میکرد ، گویا او دستانش را به زیر نرمه گوشم قرار داده بود و به ارامی ان را که تمنای لمسی بود به زیر دست هایش میبرد و احساساتش را به او میبخشید.
موسیقی و نوایی شنیده نمیشد.
در پساپس ذهنم ، جز اکورد های ارام و ان صدای به غم نشسته...
حتی حنجره اش هم بوسیدنی بود!
میتوانستم به تمام ترانه سراها بگویم تنها برای حنجره اش دست به قلم ببرند و ان ها مرا مجنون بنامند ؛ اما من کم از جنون هم نداشتم.
درد کمرم طاقتم را طاق کرده بود.
اما دهان باز میکردم؛ خریدار ناز و نوازشم که بود؟! مردک جذاب کنار دستم بینمان تنها چند کمیت فیزیک وجود داشت اما روح هایمان غریبه هایی خیره بودن. ، یکی از روح ها با نفرت و دیگری...مجنون!
شب سفره تاریکی اش به روی زمین انداخته بود و چاشنی ستارگانش به ان جلوه ای تماشایی داده بود که کسی جرعت دست زدن و تجاوز به این تصویر دل انگیز را نداشت.
نگاهم هم منظره ای دل انگیز تر از ان سفره مشکی رنگ را شکار گرده بود به غزال چین چشم های معشوق مخفی اش چشم دوخته بود.
میخواستم این صدای لاله مانند با من سخن یگوید و نه متنی را تکرار کند که عاشقی برای عاشقی دیگر خوانده.
سرم را برگرداندم و به همان سفره سیاه ،شب،چشم دوختم ، زبانم را کمی خیس کردم و با کمی جابجا شدن شرایط را برای کمری اغشته به درد بهتر کردم.
″لانا مثل وایب یه مخمله...مخملی که خواب هاش اروم و رنگش شیطانیه...یه سراب پر از هوس..مثل یه جام شراب ایرانی که اصالتش زبانزده و درونش اعتیاده...″
صدایش ساکت شد.
عزیز جانم من حرفی نزدم که تو ان نوای خوش صدا را قطع کنی!
میخواستم خودخواه باشم که ان بم مخملی تنها به گوش های من زیبایی میبخشد.
شنیدم دنده را کمی جابجا کرد و سر من هم با خماری به ان تکه الماس صیقل خورده چرخید.چشمانم بستم و در غم بسته قلبم باز غرق شدم ، چه معشوقِ بی رحمی قلبم دل به ان بسته...مرد خوش اهنگینِ من ، من را از چه محروم میکنی زمانی که من تو ، برای من حرام ترین گناهی؟!
″موافقم..فکر کنم یه دوشیزه فرانسوی بوده که دل به یه دوک ایتالیایی میبنده ، اون رو به مواد معتاد و خودش رو یه لانا معتاد میکنه ، یه دختر توی کاغذ سیگار که نگاهش اتیش اون سیگاره!″
لبخندی زدم ، به همان خدایش قسم که میتوانستم خلقت را به زیر سوال ببرم و بگویم برای تهیونگ من بیشتر وقت گزاشته است...
جرعت کردم.
نمیدانم از کی و چگونه!
دستانم را به سمت فرمون بردم و به ارامی با انگشتم ریتم ارومی به روی ان گرفتم ، به ریتم صدای لانا و به ضرب های ضربانم!
YOU ARE READING
❢ 𝗦𝘄𝗲𝗲𝘁 𝗕𝗲𝗻𝗲𝗳𝗶𝘁 ❢
Fanfiction❢ منفِعَتِ شیرین❢ آره ما دوستیم! اما دوستا نمیدونن وقتی لب هایِ وسوسه انگیزت رو به اسارت مروارید هات میبری ضربه های من درون بدنت محکم تر میشه! اما دوستا نمیدونن پیچ و خم کمر فریبندت میتونه به راحتی کنترلِ منو بگیره و در اختیار تو بزاره پسرک اغواگر...