شروع دهه ی دوم سرد ترین ماه این قلب اتشین!
این بار نمیخواهم به تو سلامی بدهم هیونگ!
درِ قلبم امروز با ضربه ی محکم چشمانت کنده شد و مرز مجنونیت و عشق تورا در هم کاوید!نمیدانم شاید میتوانستیم من و تو را دو قطب بنامیم ، روزی عاشق و شیدا و روز دیگر مسکوت و غمگین ، شبی خسته و واله و شبی دیگر تنها و خشمگین!
اما گویا تو امروز دو قطبت را تعویض و تنها قطب هایت سوی من بود!
بگذریم از انکه خود اهنربایی شده بودم که دو سرش تنها اول اسم تورا نوشته بود تا جذبم شوی!
میتوانستم با عشق تو قوانین فیزیک را در هم بشکنم جانِ دلِ من!
امروز دیگر تابو شکن شده بودیم ، از خدای مسیح و خود خجالتی میکشیدم اخر در این زمانه شکستن بت های عشق و خواستنت مرا کافری کرده بود تا فریاد بزنم تنها خدای من بعد از او ، تهیونگِ من است!
جین هیونگ صبحم را اغاز کرد.
اما این بار به جای محیط مشوش مدرسه با کوباندن زنگ خانه!
بگذریم برای خودشیرینیِ بی فایده اش برای مادر کمی شیرینی برنجی با طعم ُنقل اورده بود ، خاله نیم ساعتی را تنها به ان موجود چرب زبان میخندید ؛ شرم آور بود هیونگ!
منِ خواب آلود با تار های پژمرده ام را بلند کرده و بی توجه به همه چیز تنها توانستم صورتم را بشورم.
اما این تابو با چکش هیونگ شکست تهیونگا!
من در نامه اولم برای تو به قلم اورده بودم اگر میشد در برابر ان دختر ، دامنی رنگ یه رنگ میپوشیدم ، برای داشتن نگاهت بر روی خودم اغوا گر که هیچ! هر چه تو میگفتی میشدم!
جین هیونگ گویا که اولین کلمات نامه را خط به خط بلد باشد دامن چین چین سفید پاستلی رنگی را از کشوی خواهرش به دزدی برای من اورد تا دزد نگاه و قلب تو شوم!
شرم زده بودم! پاهای من به ظرافت در ان دامن مینشست؟! لمس تو میتوانست پستی و بلندی هایش را پر کند؟! یا حتی دستانت به لمس من میرسید یا حسرتی میشد ناگفته؟!
میدانستم مادر و خاله مشکلی ندارند ، اگر پدری داشتم که ملاقاتش میکردم شاید او میشد سنگی در برابر شکستن دیوارِ تو هیونگ!
و مدرسه امروز ورودی جهنم میشد و نگاه تو اخگر بر روی پاهای من!
ان را پوشیدم و هودی مشکی رنگم را که تازه به بازار امده بود و مدلش مانند همیشه برای مردم عجیب بود را در دامنم فرو بردم!
اما جین هیونگ گویا فکر همه چیز را کرده باشد ، سرمه ای کمی بی رنگ به چشمانم و ان شی روغنی قرمز را به لب و گونه هایم مالید!
YOU ARE READING
❢ 𝗦𝘄𝗲𝗲𝘁 𝗕𝗲𝗻𝗲𝗳𝗶𝘁 ❢
Fanfiction❢ منفِعَتِ شیرین❢ آره ما دوستیم! اما دوستا نمیدونن وقتی لب هایِ وسوسه انگیزت رو به اسارت مروارید هات میبری ضربه های من درون بدنت محکم تر میشه! اما دوستا نمیدونن پیچ و خم کمر فریبندت میتونه به راحتی کنترلِ منو بگیره و در اختیار تو بزاره پسرک اغواگر...