به روز شمارِ هجدمین روز از دومین ماهِ شروع کریسمسِ دروغین.
نمیدانم با کدامین رو دست به این قلم سیاه رنگ بُرده و نقشِ ذهنم را بر روی کاغذ پیاده میکنم ، پیاده رویی از حرف ها و چینش کلمات را میکنم شروع این خاطرات!
روزی نمیدانم این نوشته هارا میبینی یا نه تهیونگ هیونگ!
اما میخواهم رویا پردازٌ این رویای غمگین شوم که تو میبینی و با اغوشت به من میفهمانی احساسِ من برای تو نیز خواستنی است ؛ همانطور که تو برای من هستی!
برف ورودی مدرسه را مانند حصیری پیچ در پیچ پوشانده بود ، کلاه پشمی قرمز رنگم را بر روی موهایی که فر شده بود کشیده بودم و ژاکت قرمزت را که به هدیه داده بودی گرمایی از وجود تورا به من هدیه داده بود.
جین و هوسوک هیونگ را دیدم که مثل همیشه بر سر یونگی هیونگ افتاده بودند ؛ به ان ها مَگو ولی هر سه ان ها سه بوسه بر قلب رنجورِ من هستند ، گویا هر زخمی که تو بر روی ان میکوبی ان ها با اهنگری مهربانی شان درمانش میکنند ، برای اولین بار بود تو هم درمان و هم درد نبودی تهیونگا!
بگذریم!
با هیونگ ها به راهروی مدرسه رفتیم ، ان ها درگیر لاکر و کتاب ها و جوک های جین هیونگ بودند اما من با کوله پشتی مبهوت به برف هایی مینگریدم که نامژو را بی رنگ میکرد.
نمیدانستم تهیونگ هیونگ! اما حس میکردم هر دانه برف گویا بر سر هر دانش اموز نامژو میفتاد تا قلبش را به ارکیده ی تازه شکفته ای تبدیل کند.
ذوق زده با چین دادن به لب هایم همانطور که تو عادتم داده بودی به کلاس مشترکِ همهِ مان حرکت کردم.
زنگ اول ادبیات کره ای داشتیم ؛ شیفتگی نگاهِ جین هیونگ برای هر کلمه این درس باعث خنده ام میشد.
تو همیشه بخاطر خواب الودگی بی موقعه ات نمیگزاشتی من همانی باشم که اولین بار صورت ماه را در صبح میبیند ؛ این خجالت اوره که همچین افکاری درباره هیونگم دارم تهیونگا؟!
با دیدنت که سر بر میز گزاشته بودی و کلاهی به متضاد کلاه من مشکی و ژاکتی دو رنگه پوشیده بودی صدایی از اشتیاق میان لب هایم ازاد کردم.
جین هیونگ سری از تاسف تکان داد ، او تنها کسی بود که میدانست شعله این احساس در قلب من برای توست!
کنار تو جا گرفتم ، نمیتوانستم باور کنم خدا انقدر مهربان برایم بوده که الهه خواستنی اش را به کنار من و دوست نزدیکم قرار داده.
چشم هایم زیبایی را به تماشا نشسته بود ، برف میبارید اما گویا در قلب من بارش اخگرِ عشقت در حال شکل گرفتن بود.
دستانم به روی موهایت رفت و به ارامی صدایت کردم ، هیونگ از قصد برایم لبخند زدی وابراز دلتنگی کردی؟!
تا اخر کلاس نوازش دستانت بر روی رون هایم و گه گاهی مسخره کردن اقای سو دبیر ادبیات کره ای مان شد نغمه ی بین من و تو.
جین هیونگ گاهی بر میگشت و با عصبانیت و چشم غره هایش به ما خیره میشد ، و من نخواستم ذوق کنم اما دلم برای نغ زدن های او که تند تند کلمات را پشت سر هم میچید تنگ شده بود.
همانطور که او نشانمان داد ؛ زنگ میان کلاس بعدی حسابی گوش هایمان با نغ زدن های او پر شد.
چند کلاس گذشته بود تهیونگا ، میخواهم بگویم بودن در کنار تو زمان را بی معنی و قلبم را سر خورده بر روی خواستنت میکند.
خنده هایمان ، لمس های بی گاهمان و تویی که به من خیره میشدی ؛ میشود شوم متوهم برای تو؟ من برای تو بیمار روانی هم میشدم تهیونگا.
همه چیز زیبا بود ان روز ، اما نه زمانی که چشمان تو به جای من بر روی دختری در چند قدمی ما نشست ، دیگر صدایم را نمیشنیدی که صدایت میکند.
تو برای ان دختر کر شده بودی و من مدت ها حواس پنج گانه ام را از دست داده بودم.
دیگر دستانم به نوشتن نمیرود هیونگ ، یاد اوری ان روز باعث میشود دستانم بخواهند به جای رقص قلم ، رقص خون بر روی بدنم را بهوجود اورند.
ادامه روز در خودت فرو رفته بودی و من در اعماق لایه های علاقه ام به تو فریاد میزدم که هیونگ بگو ان چه که فکر میکنم نیست!
ولی خداخافظی ما و شنیدن حرف های جین هیونگ شد نگاه بی قرارم به تو.
″شنیدم تهیونگ گفت دختره خیلی خوشگله ، عجیبه تا حالا ندیدتش ، دختر معروفی نیست ، گفت فردا میخواد بیارتش تو گروهمون ، چیکار میخوای بکنی جونگکوکا؟!″
هنوز کلمه کلمه ی حرف های هیونگ در ذهنم است ، من تنها به شانه های او پناه بردم از پناهی که مال من نبود.
به خانه رفتم ، تا هنگامه شب آینه شده بود چشم بر روی اشک ها و مقایسه هایم ، او ظریف بود؟ هیونگ من نیز کمری کوچک و ظریف داشتم ، او موهایی بلند داشت؟ هیونگ من برای تو موهایم را حتی رنگ میکردم ، باید کلاه گیس میگرفتم؟ دامن پوشیده بود؟ برای من تفاوتی ندارد برای تو چه میپوشم هیونگ ، اگر تنها نگاه تو بر روی من رژه نظامی برود خودم میشوم پایگاه!
چه داشت که من نداشتم؟
هیچکس ان شب به من نگفت شاید من برای تو کافی بودم!برای اولین نامه فکر کنم بس است هیونگ
میخواهم خودخواه شوم برایت ، اما خسته ام هیونگ..
کاش در اخرین نامه ننویسم تو را از دست داده ام..!══════◄••❀••►══════
سلامممم!
به فصل دو خوش اومدید ، خب معلوم شد فصل دو به صورت نامه های کوک به تهیونگه ، گاهی اوقات هم بر میگردیم به ریلشون توی این دوران زمانی.بخندید و همیشه خوشحال بمونید.
-وایتی
JE LEEST
❢ 𝗦𝘄𝗲𝗲𝘁 𝗕𝗲𝗻𝗲𝗳𝗶𝘁 ❢
Fanfictie❢ منفِعَتِ شیرین❢ آره ما دوستیم! اما دوستا نمیدونن وقتی لب هایِ وسوسه انگیزت رو به اسارت مروارید هات میبری ضربه های من درون بدنت محکم تر میشه! اما دوستا نمیدونن پیچ و خم کمر فریبندت میتونه به راحتی کنترلِ منو بگیره و در اختیار تو بزاره پسرک اغواگر...