[39]

410 83 39
                                    

حس میکرد بعد از اعتراف یهویی گرایشش به جونگین ، پسر دیگه حس صمیمیت قبلی رو باهاش نداره .

حتی زنگ تفریح هم باهاش نمیگشت و خودش رو با کارهای دیگه سرگرم میکرد .

وقتی فلیکس تنهایی روی نیمکت نشسته بود و بازی وسطی دختر و پسر های کلاس رو تماشا میکرد ، جونگین بالاخره کمی بهش توجه نشون داد و کنارش نشست .

- اینکه دختر و پسر باهمدیگه توی تیم قاطی میشن خیلی باحاله ، بازی خنده دار میشه

نمیدونست چی بگه ، فقط الکی حرف جونگین رو تایید کرد .

+ آره ، درسته
- هیونگ ازم ناراحتی ؟ امروز خیلی عجیب غریب رفتار میکنی
+ من ؟! نه

جفتشون یکم معذب بودن و جونگین به خوبی دلیلش رو میدونست .

- من تاحالا آدم مهربون تر از تو ندیدم ، همیشه بهم انرژی و روحیه میدی تا درس بخونم و مدام ازم تعریف میکنی . اینکه یخورده گرایشت متفاوته دلیل نمیشه بگیم عادی نیستی و نباید باهات گشت ، پسر فکر نکن من بخاطر چیزهایی که دیشب گفتی نگاهم بهت عوض میشه ، تو هنوز هم هیونگ مهربونمی ، یه هیونگ که هیچ جا پیدا نمیشه

وقتی جونگین اینقدر سریع و مستقیم سراغ بحث اصلی رفت و این حرف هارو زد ، اضطراب پسرک به کل از بین رفت .

حتی تونست مثل خود جونگین صادقانه باهاش صحبت کنه .

+ من فکر میکردم چون یکمی فرق دارم دیگه از من خوشت نمیاد برای همین بهم نزدیک‌ نمیشی و خجالت میکشیدم باهات حرف بزنم
- نه ، من اگه باهات حرف نزدم بخاطر این بود که خودت عجیب رفتار میکردی
+ فکر کنم استرس داشتم دیگه دوستم نداشته باشی ، مخصوصا الان که فهمیدی هیونجین بخاطر من اینجوری رفتار میکنه
- نه هیونگ ، تقصیر تو نیست ! هیونجین هیونگ یکمی حریص شده ، انتخاب خودش بوده رابطه اش با چان رو خراب کنه ، پس تقصیر تو نیست
+ تو اینطوری فکر میکنی ؟
- آره ، هیونگ همیشه مهربونه ، ولی اینبار یکمی زیادی حساس شده ، وقتی متوجه بشه اشتباه کرده خودش میاد عذرخواهی میکنه ، نگران نباش
+ باشه

بالاخره فلیکس تونست کمی لبخند بزنه و مثل قبل خوشحال باشه که یه دفعه جونگین گفت .

- هیونگ رو راست باش ، وقت هایی که چان هیونگ‌میومد پیشت میخوابید چیکار میکردین ؟
+ اوهوی...خجالت بکش...این چیزا به سنت نمیخوره
- انجامش دادین ، میدونستم
+ آره ، میخوای بدونی چیکار ؟ خجالت نمیکشی ؟
- پس تنها زندگی کردن هم بد نیست ، یه مزایایی داره

کمی خجالت زده شده بود اما نمیتونست به شوخی های جونگین نخنده .

مشغول خندیدن به شوخی های جونگین بود که یه دفعه هیونجین به سمتشون اومد و کنار پسر کوچیکتر نشست .

[ My Lost Angel ]Where stories live. Discover now