بالاخره میخواستن غذا بخورن ، شام سفارش داده بودن و آماده روی میز بود .
فلیکس اونقدر بخاطر حلقه اش و خواستگاری چان ذوق داشت که به هیچ عنوان از کنار پسر تکون نمیخورد .
برعکس فلیکس که به چان چسبیده بود ، هیونجین و چانگبین مدام لوس بازی در میاوردن تا کل شب رو با خنده و قهقه بگذرونن .
وقتی همه اشون مشغول لذت بردن از مرغ های سوخاری بودن ، چان با صدای آرومی که فقط خود فلیکس بشنوه گفت
- چندتا خونه دیدم ، خیلی خوب بودن ، فردا دنبالم بیا تا بهت نشون بدم ، هرکدوم رو دوست داشتی میخریم
+ جدی قراره خونه بخریم ؟
- آره ، میخواستم بعد از اینکه خواستگاری کردم ، ببرمت خونه امون رو انتخاب کنی
+ پول داریم ؟ میتونیم بخریم؟
- چی میگی ؟ من الان صاحب یه شرکتم
+ پس جدی خونه خودمون رو میخریم ؟
- آره ، میخوام برای جوجه طلاییم خونه بخرمما بین حرف هایی که توی خلوت خودشون رد و بدل میشد ، هیونجین صداشون رو شنید و تازه موضوع جدیدی رو به یاد آورد .
با لبخندی ذوق زده به چانگبین نگاه انداخت و گفت
- یا...آوردیش ؟
- چی رو ؟
- هدیه چان و فلیکس !
- آره ، توی ماشینه
- برو بیارش
- آخه وسط غذا خوردن ؟
- الان یادم اومدپسر بیچاره از روی صندلیش بلند شد تا بره سراغ هدیه و چان با تعجب پرسید
- چخبره ؟ کجا رفت ؟
- راستش...من و چانگبین براتون یه هدیه آماده کرده بودیم تا بهتون تبریک بگیم ، ولی بخاطر اینکه از خودم خواستگاری کرد کلا فراموشش کردم
- چه هدیه ای ؟!بخاطر این حرف پسر ، مینهو با کلافگی گله کرد و غر زد .
- یا !! این چه کار زشتیه ؟ اگه قرار بود کادو بدیم باید با همه هماهنگ میکردی !
با برگشت چانگبین ، هیونجین بیشتر ذوق کرد و جلوتر یه سری توضیحاتی درباره هدیه اش داد .
- یکمی قدیمیه ، ولی خیلی قشنگه ، برای همین دلم نمیومد بندازمش دور ، تقریبا سه ساله دارمش ، امیدوارم دوستش داشته باشین و توی خونه جدیدتون ازش استفاده کنید
وقتی توضیحاتش تموم شد ، چانگبین هدیه بزرگشون رو روی یکی از میز ها گذاشت تا کاملا توی دید باشه .
- کاغذشو باز کنم ؟
- آره ، آروم بازش کن قابش کثیف نشهحالا که از هیونجین تایید گرفته بود ، کاغذ دور تابلو مربع شکل رو پاره کرد و سریع بازش کرد .
همونطور که انتظار داشت ، همه با دیدن نقاشی هیونجین ، حسابی شوکه شدن و یک کلمه هم حرف نزدن .
سه سال پیش هیونجین به فلیکس گفت نقاشیش رو روی بوم پیاده میکنه و حالا یه نقاشی هزاران برابر زیبا تر از یه چهره ساده روی متن کتاب درسی هیونجین ، بهش تقدیم شده بود .
ESTÁS LEYENDO
[ My Lost Angel ]
De Todo[ فرشته گم شده من ] کاپل 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒊𝒙 ~♡ پسرک سرد و بی روحی که به زندگی با طعم تلخ عادت کرده ، بعد از انتقالش به مدرسه جدید با پسری آشنا میشه که باعث تغییرات زیادی توی زندگیش میشه . یعنی میتونه زندگی خوبی کنار اون پسر داشته باشه ؟ 𝐅𝐞𝐥𝐢𝐱 × 𝐁...