[62]

457 74 43
                                    

بالاخره میخواستن غذا بخورن ، شام سفارش داده بودن و آماده روی میز بود .

فلیکس اونقدر بخاطر حلقه اش و خواستگاری چان ذوق داشت که به هیچ عنوان از کنار پسر تکون نمیخورد .

برعکس فلیکس که به چان چسبیده بود ، هیونجین و چانگبین مدام لوس بازی در میاوردن تا کل شب رو با خنده و قهقه بگذرونن .

وقتی همه اشون مشغول لذت بردن از مرغ های سوخاری بودن ، چان با صدای آرومی که فقط خود فلیکس بشنوه گفت

- چندتا خونه دیدم ، خیلی خوب بودن ، فردا دنبالم بیا تا بهت نشون بدم ، هرکدوم رو دوست داشتی میخریم
+ جدی قراره خونه بخریم ؟
- آره ، میخواستم بعد از اینکه خواستگاری کردم ، ببرمت خونه امون رو انتخاب کنی
+ پول داریم ؟ میتونیم بخریم؟
- چی میگی ؟ من الان صاحب یه شرکتم
+ پس جدی خونه خودمون رو میخریم ؟
- آره ، میخوام برای جوجه طلاییم خونه بخرم

ما بین حرف هایی که توی خلوت خودشون رد و بدل میشد ، هیونجین صداشون رو شنید و تازه موضوع جدیدی رو به یاد آورد .

با لبخندی ذوق زده به چانگبین نگاه انداخت و گفت

- یا...آوردیش ؟
- ‏چی رو ؟
- ‏هدیه چان و فلیکس !
- ‏آره ، توی ماشینه
- ‏برو بیارش
- آخه وسط غذا خوردن ؟
- ‏الان یادم اومد

پسر بیچاره از روی صندلیش بلند شد تا بره سراغ هدیه و چان با تعجب پرسید

- چخبره ؟ کجا رفت ؟
- ‏راستش...من و چانگبین براتون یه هدیه آماده کرده بودیم تا بهتون تبریک بگیم ، ولی بخاطر اینکه از خودم خواستگاری کرد کلا فراموشش کردم
- ‏چه هدیه ای ؟!

بخاطر این حرف پسر ، مینهو با کلافگی گله کرد و غر زد .

- یا !! این چه کار زشتیه ؟ اگه قرار بود کادو بدیم باید با همه هماهنگ میکردی !

با برگشت چانگبین ، هیونجین بیشتر ذوق کرد و جلوتر یه سری توضیحاتی درباره هدیه اش داد .

- یکمی قدیمیه ، ولی خیلی قشنگه ، برای همین دلم نمیومد بندازمش دور ، تقریبا سه ساله دارمش ، امیدوارم دوستش داشته باشین و توی خونه جدیدتون ازش استفاده کنید

وقتی توضیحاتش تموم شد ، چانگبین هدیه بزرگشون رو روی یکی از میز ها گذاشت تا کاملا توی دید باشه .

- کاغذشو باز کنم ؟
- ‏آره ، آروم بازش کن قابش کثیف نشه

حالا که از هیونجین تایید گرفته بود ، کاغذ دور تابلو مربع شکل رو پاره کرد و سریع بازش کرد .

همونطور که انتظار داشت ، همه با دیدن نقاشی هیونجین ، حسابی شوکه شدن و یک کلمه هم حرف نزدن .

سه سال پیش هیونجین به فلیکس گفت نقاشیش رو روی بوم‌ پیاده میکنه و حالا یه نقاشی هزاران برابر زیبا تر از یه چهره ساده روی متن کتاب درسی هیونجین ، بهش تقدیم شده بود .

[ My Lost Angel ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora