[4]

690 130 40
                                    

چند روزی بود که به مدرسه میرفت و رفتار های خوب چان با پسر بیشتر و بیشتر میشد .

با قوطی شیرموزی که چان جلوش گذاشت ، شوکه سرش رو از روی کتابش بلند کرد و نگاهش رو به چان دوخت .

- من شیرموز خیلی دوست دارم ، برای توهم خریدم
+ مرسی ، ولی من تشنه ام نیست
- بیخیال ، همیشه نشستی درس میخونی ، یه چیزی بخور جون بگیری

بازم قصد داشت جواب نه رو به سینه چان بکوبه که همکلاسی مهربونش ، به طور غیرمنتظره‌ای گفت

- میدونی که ، برات نوشیدنی میخرم تا صورتتو ببینم

با این حرفش لبخندی پررنگ تر از قبل تحویل پسرک داد و روی صندلی خودش نشست .

توی این چند روز مدام رفتار همکلاسی هاش رو برای خودش تحلیل میکرد و تاحالا چندباری وسوسه شده بود تا ماسکش رو در بیاره و خودش رو از شرش خلاص کنه ، با این حرف چان بیشتر از هر موقعی وسوسه شد و فرصت پشیمون شدن رو به خودش نداد .

کلافه ماسکش رو در آورد و به سرعت پرتش کرد توی کیفش ، چان که اول از همه متوجه این حرکت فلیکس شد ، شروع کرد به جو دادن و شلوغ کردن .

- اووووو...
- چته چرا صدا میکنی ؟
- ‏هی هی هی هی....یه چیز خوشگل دیدم !

با این حرف چان همه متوجه فلیکس و ماسکی که دیگه روی صورتش نبود شدن ، با جلب شدن این حجم از توجه ، پسر بیچاره بدتر دستپاچه شد و خودش رو بخاطر این کار عجولانه لعنت کرد ، خوب میدونست که به غیر از چان بقیه اون رو زشت میدونن .

قبل از اینکه افکار های ساختگیش بهش حمله ور بشن و از استرس به خودش بلرزه ، دوست چان که معمولا میشنید اون رو هان صدا میکنن ، خطاب بهش گفت

- هی... جدی خوشگله !

شنیدن این حرف از دومین نفری که اون رو خوشگل میدید باعث شد تمام افکار و تصوراتش تبدیل به خاکستر بشن و در عرض یک ثانیه از ذهنش پاک بشن

- فکر کنم تعداد خوشگل های کلاسمون رفته بالا
- ‏هی ، نگاش کن...جدی خوشگله
- ‏اونا چیه رو صورتش ؟ آرایش کرده ؟
- ‏رو صورتش کک داره ؟
- ‏ولی چجوری اینقدر خوشگله ؟
- ‏هی ، ببین ، ماسکش رو بالاخره در آورد
- ‏اوه ، خوشگلتر از چیزیه که فکر میکردم

کل کلاس پر شده بود از هم همه و تمام همکلاسی هاش مشغول صحبت کردن درباره فلیکس بودن ، اما هیچکدوم از جملاتشون ، با جملات توی ذهن فلیکس همخوانی نداشت ، برعکس تصوراتش ، کل کلاس داشتن زیبا و خوشگل صداش میکردن .

- هی...هیونجین...فکر کنم دیگه لقب خوشگل کلاس رو از دست دادی !
- ‏چی ؟!

با این حرف لی نو ، هیونجین که تازه وارد کلاس شده بود متوجه فلیکس شد ، با تعجب جلوی فلیکس ایستاد و نگاهش کرد ، اینکه همه اینجوری بهش زل میزدن براش معذب کننده بود ، اما خیلی بهتر از زشت خطاب شدن بود .

[ My Lost Angel ]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن