yoonjin~my heart flutters

773 76 2
                                    

این وانشات قشنگ از ایشونه🥺♥👇🏻
KoalaJin

I am sorry for translating without permission,If you are not satisfied, send me a message and I will delete your oneshot 🌝♥
خلاصه مطلب:

یونگی و سوکجین از وقتی که یونگی اون رو توی خیابون درحالیکه داشت از گشنگی میمرد پیدا کرد باهم صمیمی شدن....

دو سال گذشته،احساس میکنم اگه به گذشته بیشتر فکر کنم،خفه بشم،یونگی طبق معمول سرکار رفته ،من خونه میمونم تا خونرو تمیز نگه دارم،این چیز ضروری نیست ولی میخوام توجهش رو به خودم جلب کنم،چشمهاش فقط من رو ببینه،اما نتیجه ای نداره ،اون فکر میکنه من هروز بیشتر از قبل عجیب و عجیب تر میشم....

من عادت دارم وقتی نیستش به ساعت نگاه کنم ولی این به طرز دردناکی زمان رو کند تر پیش میبره....

اهی کشیدم و دوباره به تمیز کردن خونه مشغول شدم،ما توی یه اپارتمان باهم زندگی میکنیم که نه خیلی ارزونه نه گرون،فقط متوسطه،همینطور وسایلهای خونه....

قفل در باز شد ،یونگی از سرکار برگشته بود،میز شام رو چیدم تا غذاش رو بخوره درحالیکه خودم فقط روی کاناپه میشینم و مثل یه ربات نگاهش میکنم....

اروم سر میز نشست و شروع کرد به خوردن غذا،با اینحال اون خیلی اهسته تر از حد معمول غذاش رو میخوره و همینم باعث نگرانی من شد...

بدون فکر بهش نزدیک شدم و یه ضربه ی اروم روی شونش زدم....

+یونگی اگه خسته ای لازم نیست غذا بخوری.

سرش رو تکون داد و چاپ استیک هاش رو روی میز کنار گذاشت و ایستاد و صندلیش رو داخل میز هل داد...

دلم گرفت،همیشه همینطور بود هیچوقت احساس نکردم که بهم اهمیت بده،اما من همیشه مراقبشم....

همیشه این روال ادامه داره،اون از خواب بیدار میشه ،من صبحانه رو براش درست میکنم،اونو میخوره ، سرکارش میره و شب هم از سرکار برمیگرده...

درحالیکه من فقط یه جا واسه زندگی کردن دارم...

با چرت زدن،اشپزی و تمیز کردن سر خودم رو گرم میکنم...

بعضی موقع هاهم کاری برای انجام دادن پیدا نمیکنم ،چون بعضی موقع ها دیر به خونه میاد و وقتی هم صبح از خواب پا میشم،کاری برای انجام دادن ندارم چون خونه تمیزه...

اون هروقت خونه میاد هیچوقت بهم سلام نمیکنه ولی من همیشه بهش سلام میکنم...

من خیلی ساده لوحم که فکر میکنم این مرد هم یروزی بهم اهمیت میده و عاشقم میشه...

+ی.یونگی

قدم های نرمش که داشت به اتاق خواب راه پیدا میکرد بیصدا شد،وسط راه برگشت و به من نگاه کرد...

BTS ONESHOT Where stories live. Discover now