minjin~did i not mean anything to you

423 38 53
                                    

آیدی نویسنده: Love_whisperflame

I am sorry for translating without permission,If you are not satisfied, send me a message and I will delete your oneshot 🌝♥

محبوبترین،قدرتمند ترین و ترسناک ترین باند مافیا دارای شش عضو بود که هر کدوم از اونها وظیفه ی منحصر به فرد خودشون رو داشتن.

و جیمین رئیس مافیا بود.

اسم باند این گروه بنگتن بود.

وقتی جیمین چهارده سال سن داشت ،والدینش توسط دشمناشون کشته شدند.

از اون زمان جایی برای رفتن نداشت،حتی نزدیکانش هم اون رو نمیپذیرفتند،به خاطر همین جیمین نزدیک شش ماه رو عملا توی خیابون زندگی میکرد.

تا اینکه یکروز پسری کوچیکتر از جیمین، احتمالا پنج ساله اون رو نجات داد.اسمش جین بود سوکجین.

وقتی که جیمین میخواست به زندگی خودش پایان بده،جین اون رو پیدا کرده بود و با درخواست از والدینش اون رو به خونشون برده بود.والدین جین مهربون بودن و اون رو بدون تردید پذیرفتن،اونها چجوری میتونسند اون رو رد کنن درحالیکه پسرشون با چشمهای توله سگی و درخشان و لبای جلو اومده ازشون میخواست تا اون رو بپذیرن.

از اون روز اون با خانواده ی کیم زندگی میکرد.خیلی خوشحال بود که جین کنارش بود.اون واقعا از کوچیکتر مخصوصا از چشمها و باسنش خیلی خوشش میومد.ولی اون احساس نسبت به جین فقط دوروز دوام اورد.

اما وقتی اون بیست ساله بود و جین پونزده ساله ،والدین جین به قتل رسیدند،هیچکس نمیدونست چرا این اتفاق افتاده و کار کیه،از اون موقع جین شبیه مرده ی متحرک شده بود.

اون افسرده شده بود ولی با حمایت جیمین کمی حالش خوب شده بود.

جیمین تصمیم گرفت تا بفهمه کی پدر و مادر جین رو کشته و چرا؟

بنابراین شروع کرد به تحقیق ،اون توی تحقیتاش متوجه قتلهای دیگری هم شد که کسی دلیلش رو نمیدونست .

بنابراین اون شغل پدرش رو از پیش گرفت و مافیا شد و شروع به پاکسازی همه پرونده ها کرد.

این زمانها بود که با پنج نفر دیگر اشنا شد،که مایل بودند بهش کمک کنند.

چون اونها هم کودکی مشابه با جیمین داشتند.
یونگی که بزرگ تر بود تروریست،نامجون برنامه ریز،هوسوک محصول اطلاعات ،تهیونگ جاسوس و جانگکوک هکر ،خود جیمین هم رئیس مافیا بود.

جیمین همچنان از جین محافظت میکرد،اون حتی چندتا محافظ استخدام کرده بود.تا جین رو همراهی کنن تا مطمئن بشن که اون در امانه.

اون همچنین به جین اجازه ی معاشرت با دوستانش رو هم نداد چون اعتقاد داشت خطرناکه.

جین شبیه بچه گربه بیگناهی بود که به جیمین اعتماد داشت و همیشه ازش اطاعت میکرد .

جیمین کلا خودش رو درگیر کارش کرد،اون کساییکه قدرت و مقام کسب میکردن رو از زمین محو میکرد.

اون به خودش افتخار میکرد وارزوی موفقیت بیشتر داشت.

به طرز باورنکردنی مشغول بود جوریکه فراموش کرد به خونه جایی که هرشب جینی منتظرش بود بره.

با گذشت زمان  اون کاملا جین و اینکه چرا وارد مافیا شده رو فراموش کرد.

با ثروت خودش خوش بود و عمارت مجللی رو برای خودش خرید، از زندگی خودش بشدت راضی بود.

درحالیکه جینی هنوز بعد دوسال هنوزم منتظر جیمین بود،همیشه توی خواب گریه میکرد،و با خودش فکر میکرد که جیمین هم حالش خوبه یا نه؟ایا تو خطره؟

درحالیکه جیمین توی عمارتش با خوبی و خوشی زندگی میکرد.

جیمین اولین عشق جین بود و این به اندازه ی زیادی دلخراش بود،جین تصمیم گرفت برای فراموش کردن جیمین با پسرهای دیگه قرار بزاره اما هیچ وقت موفق نشد.

درحال حاظر جیمین بیست و چهارساله بود و با تهیونگ قرار میزاشت،تهیونگ به جیمین اعتراف کرده بود و توی این دوسال حتی یکبار هم به جین فکر نکرد.

_تهیونگ میخوام به این باشگاه بری و جاسوسی یه نفرو بکنی،مثل اینکه شایعه شده با چانیول قرار میزاره.میخوام بدونم راسته یانه،اگه حقیقت داره اون رو بدزد و بیارش اینجا،از جانگکوک هم بخواه که عکسش رو برام دراره،تا حالا کسی که با چانیول قرار میزاره رو ندیدم،امیدوارم که واقعا حقیقت داشته باشه....بالاخره میتونم از اون حروم زاده انتقام بگیرم.

جیمین پوزخندی زد.

تهیونگ سرش رو تکون داد و بوسه ای به لبهای جیمین زد.

اون بوسه تبدیل به یه شب هات شد،صدای نفس نفس زدنهاشون کل اتاق رو در برگرفته بود.

جیمین با شیفتگی به جوونتر گفت:

_دوست دارم ته ته.

تهیونگ زمزمه کرد:

+منم تورو دوست دارم جیمین ...بیا همیشه باهم باشیم...

توقع نداشتید پایانش این شکلی شه نه؟منم نداشتم....

نویسنده پارت دو نذاشته احتمالا سناریوعه.

اگه دوست داشتید میتونم خودم ادامش بدم فقط به نظراتتون بستگی داره.

و اینکه اگه نوشتم مینجینش کنم یا جین با یکی دیگه؟

BTS ONESHOT Where stories live. Discover now