من این شش نفرو کجام کنم؟؟

1.5K 395 201
                                    

سخن نویسنده:
سلام به همه شما عزیزان من
همین اول خواستم یک چیزی رو بگم لطفا همه بخونید و یادتون بمونه
این بوک یک فیکشنه
پس تمام شخصیت ها و رفتاراشون، حرفاشون، اکتاشون، همه و همه صرفا خیالیه
اگر اسم آیدلارو آوردم و از طرفشون چیزی نوشتم برای جالب تر شدن داستان بود و توجه کنید
این یک داستان طنزه
طبیعیه توش تیکه و کنایه، ناسزا، مسخره بازی و چیزای دیگه وجود داشته باشه
پس دلم نمیخواد یک بخش از داستانو اسکرین بگیرید و به عنوان سم یا هیت اینور اونور پخش کنید
کسی که بوک قبلی رو خونده باشه میدونه نن قصد توهین به هیچکسسسسی رو ندارم
تمام اینها صرفا برای خندوندن شماست..
جبهه نگیرید و شل کنید
ممنان
مانا باشید♡

_________________________

«براچی بدبخت شدیم؟»
جونگکوک با چشمهای گرد و چهره‌ی خرگوشیش گفت و به جیمین خیره شد.
جیمین با خودش فکر میکرد:«خدایی این بچه خنگ کجا و جونگکوک موز خر گوزن گیر اینجا کجا؟»
و همین فکر باعث وحشتش شد..

حالا چطور باید جونگکوکو جایگزین جونگکوک اینجا میکرد؟
اصلا اینجا فصل دوم بود؟
چه غلطی باید میکردن؟
نقششون چی بود؟
نویسنده خاک‌ به‌ ننگ چه خوابی براشون دیده بود؟
چرا از اون زر های شکسپیری نمیزد؟

با زاری و صدای بلند رو به سقف گفت:
«من این شش نفرو کجام کنممم..»

«اع اع خلل الجاق رو برگه داره نوشته میاد»
هوسوک فریاد زد و جیمین نگاهشو به برگه دستش انداخت:

«ای بابا.. من فکر میکردم تو دیگه آشنایی با روال کار..
ایندفعه چون نقشه خاصی ندارم خودتون یکاریش کنین..
برو ببینم چه میکنی جئون جیمین!»

با دیدن کلمه جئون جیمین..تمام کله ها به سمت جیمین برگشت.

«جئون چی چی؟...»
جین با حیرت گفت. جیمین که خشکش زده بود کمی فکر کرد و درحرکتی انتحاری کاغذرو مچاله کرد و خورد.
اعضا با نگاهی بس حیرتانه طور به کارهای عجیب پسر نگاه میکردن. جیمین پس از تلاش بسیار برای قورت دادن کاغذ گفت:«چیه؟ گشنم بود...»

«وایسا ببینم.. تو انگار میدونی اینجا چه خبره. باید به ما توضیح بدی»
یونگی گفت و بقیه هم تایید کردن. جیمین بی‌توجه به حرف اونا بلند شد و سمت در رفت.

«هیچ خبری‍....یییییییییی»
با خوردن باد فوق العاده سردی بهش سریع درو بست.
«حاجییی.. چرا اینجا همیشه زمستونههه»

نگاهی به وضع خودش و بقیه انداخت. شلوارک و تیشرت نازک!
سمت گنجه رفت و یکی از لباسای پشمی رو بیرون کشید و پوشید. لباس بلند و سرتاسری بود.

We Got Stuck In a FANFICTION Where stories live. Discover now