🌟Part 1🌟

40 5 2
                                    

بعد از بستن چمدون و جمع کردن وسیله هاش در اتاقشو باز کرد و پایین رفت...

پدر و مادرش رو کاناپه وسط سالن تو بغل هم بودن و داشتن فیلم میدیدن...

لبخندِ زیبایی زد و وقتی به انتهای پله ها رسید جیمینو دید که صورتش ناراحت مونده...
رفت کنارش و گفت:

_جیمینی...

جیمین سریع پرید تو بغلش و اشک چشماشو تر و براق کرد... اون امگا خیلی خیلی به تهیونگ وابسته بود و دوری ازش براش مشکل بود...

×تهیونگی هیونگ... نرو.. خواهش میکنم.. من دلم برات تنگ میشهههههه...

تهیونگ آهی کشید... تقصیرِ خودش بود که انقدر به برادر کوچیکترش محبت کرده بود که اونو به خودش از بچگی وابسته کرده بود...

با سر و صدای جیمین که نق میزد مادر و پدرشم بلند شدن و برای بدرقه پسر ارشدشون اومدن...

_عزیزدلِ هیونگ منم دلم برات تنگ میشه... ولی آخه هیونگ مجبوره... ببینم تو مگه نمیخواستی من دکتر بشم؟ هوم؟؟؟

جیمین سرشو از سینه ته جدا کرد به چشماش نگاه کرد و گفت:

×میخوام... میخوام هیونگی.. ولی آخه حداقل منم با خودت ببر... من نمیتونم...

آقای کیم در حالی که دوتا پسراشو بغل میکرد گفت:

"جیمینا... عزیزدلم.. تهیونگ باید بره و دوره کارآموزیشو بگذرونه... تو که خودت میدونی..
برای ماام سخته.. ولی ته که جای دوری نمیره که...
مگه نه؟

_صددرصد همینطوره پدر...

خانوم کیم که از قبل آماده آبغوره گرفتن بود بهشون ملحق شد و اشک هاش سرازیر شدن...

خلاصه با کلی سختی و گریه جیمین و مادرش باهاشون خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و بعد از 6 ساعت راه خسته کننده به مقصد رسید...

تهیونگ دانشجوی پزشکی بود و برای پزشک شدن باید اول به مناطق دور افتاده کره خدمات ارائه میکرد و اونجا مشغول میشد تا میتونست دکتراشو بگیره... ولی خب.. هنوز دانشجو بود و راه زیادی در پیش داشت...

هرچقد که به دهکده نزدیکتر میشد؛ هوا خنک تر و طبیعت سرسبز تر و دلنشین تر... عطر زیبای گل و گیاه بینیشو قلقلک میداد...

وارد دهکده شده بود... تعدادی از مردم ده مشغول کار بودن... فصل بهار بود و مردم مشغول جمع آوری و چیدن محصولات و میوه ها بودن...

وقتی داشت رد میشد بیشتر مردم توجهشون بهش جلب شده بود... چون دهشون جای کوچیکی بود و کم پیش میومد فرد جدیدی بیاد...

ماشینو پارک کرد و واردِ کافه کوچیکی شد...

کافه خلوت بود و به جز دو دختر و پسر و صاحب کافه کسِ دیگه ای نبود...

🌒My Dream🌒Donde viven las historias. Descúbrelo ahora