🌟Part 3🌟

18 3 6
                                    

قبل از خوندنِ این پارت حتما آهنگ Nothing like us از جونگکوکی رو پلی کنید خوشگلا🌟

❄💜❄💜❄💜❄💜❄💜❄💜❄💜❄

جونگکوک چشماشو باز کرد و تهیونگ رو دید که چشمای نگرانشو بهش دوخته و داره با نگرانی صداش میزنه...

حالِ بد و دردش با نگرانیِ مردی که تو بغلش بود و دست به صورتش میکشید و سعی میکرد به خودش بیارتش به کل فراموش کرد... تو همین لحظه بود که فهمید نمیتونه در مقابلش مقاومت کنه‌... دیگه نمیتونه ازش فرار کنه... دیگه توانِ مقاومت در برابرشو نداره...

اما تهیونگ که فهمیده بود کوک حالش نسبتا بهتره و دیگه نمیلرزه کمی خیالش راحت شد ولی بازم سعی داشت باهاش حرف بزنه...

_جونگکوک... کوک صدامو میشنوی؟؟؟ حالت بهتره؟؟؟

ولی کوک فقط محوِش شده بود... تو رویا بود... دوست نداشت از این رویا بیدار بشه... دوست نداشت دوباره...

*خدای من... جونگکوکا...

*فکر میکنم حالش بهتره... اینجوری زیر این طوفان حالش بدتر میشه... باید ببریمش خونه...

_درسته... کمک کن بلندش کنیم...

کوک رو تو صندلیِ پشتی گذاشتن... تهیونگ رو به مین هو کردو گفت:

_رانندگی بلدی؟؟ من باید پیشش باشم...

به صورتِ جونگکوک که گونه هاش سرخ سرخ بود و اخمِ عمیقی از دردش بین ابرواش بود و هر از گاهی ناله میکرد؛ کرد و گفت:

_این.... آه... کاهنده نخورده... کار خطرناکی کرده!

سوییچو دستش داد و خودشم کنار کوک نشست و سرشو گذاشت رو پای خودش و یکی از دستاشو گرفت و با اون یکی دستش موهای ریخته شده رو پیشونیِ کوک رو کنار زد و بخاطرِ تبش فحشِ زیرلبی ای داد که کوک متوجه شد و چشماشو باز کرد و مردو نگاه کرد...

نگاهشون به هم گره خورد و تهیونگ با دیدنِ گونه های سرخش بار دیگه به زیباییِ بیش از حدش پی برد...

تاحالا عاشق کسی نشده بود... از بچگی سرش گرمِ درس و مدرسه و امتحان بوده...

بهش زل زده بود و خودشم نمیدونست چرا نمیتونه ازش چشم برداره... حس میکرد این پسر جزوی از وجودشه... احساس نزدیکیِ عمیقی نسبت بهش داشت... زل زده بود بهش... به چشمای براق و درشتش.. به گونه های برجسته و سرخش... به بینیِ زیباش و در آخر لبای سرخ و بوسیدنیِ
پسر...

انگار جادو شده بود! مدام با خودش تکرار میکرد که جونگکوک واقعا پسره؟؟؟ پسر هم مگه انقد زیبا میتونه باشه؟؟؟

چشماش خمار شدن... نمیدونست و نمیفهمید داره چیکار میکنه... کنترلی روی کاراش نداشت... فقط به ندای قلبش گوش کرد...

بی اراده سرشو پایین برد و فاصله لباشونو به حداقل رسوند... جونگکوک چشماشو بست و منتظر موند... تهیونگ نزدیکتر شد که...

🌒My Dream🌒Donde viven las historias. Descúbrelo ahora