تهیونگ روی صندلی نشسته بود و به منظره ی حیاط نگاه میکرد که با شنیدن صدای فریاد جین، به گمون اینکه خواب دیده، سریع به سمت اتاقش رفت و نشست کنارش روی تخت.
+چیشده جین؟! از چی ترسیدی؟
-یه...یه چیزِ... سی...سیاه و... و وحشت... ناک... او... اومده
+آروم باش عزیزم. شاید خواب دیدی!
-نه... تهیونگ.... مط... مئنم... که بی... بیدار بودم...تهیونگ به پنجره نگاه کرد و نگهبانِ سیاهپوشی رو دید.
اون مامورش بود...!
تازه فهمید که دوهفته هم گذشت و مامورا گشتن رو شروع کردن.
نباید میزاشت اتفاقی برای سوکجینش بیوفته.
اون ظالما هرکاری دلشون میخواست با جین میکردن، اما نباید این اتفاق میوفتاد.
از جاش بلند شد و شنل مشکیش رو برداشت.+من باید برم.
-نه تهیونگ... منو تنها نزار
تهیونگ با چشمایی که از اشک خیس شده بودن به جین نگاه کرد و لبخند تلخی زد.
+جین!... فرشته ی خوشگلِ من... همسر مهربون و زیبام... نترس عزیزم. من مجبورم برم. اونا مارو پیدا کردن و به همین زودیا میان سراغت تا بکشنت. ممکنه اینجا نتونم دربرابرشون مقاومت کنم.
-چرا نتونی؟! تو مردِ قویِ منی. باید کنارم بمونی
+جینای من! این حلقه نشون میده قلب من و تو همیشه باهمه. اینو بدون که تو برای منی و من برای تو. ولی مجبورم از پیشت برم. نمیتونم اجازه بدم بلایی سرت بیارن.
-اگه خودت...
-نگران من نباش. من میتونم از خودم مراقبت کنم
+قول بده که برمیگردی!
+قول میدم عزیزم
-خیلی دلم میخواست قبل از رفتن بغلت کنم.
+منم دلم میخواست. حداقل برای یکبار. اما نمیشه. باید به همین خدافظی از راهِ دور اکتفا کنیم
-منتظرت میمونم تهیونگِ من.
دوباره تهیونگ لبخندی با بغض به جین زد و از اتاق بیرون رفت.
نفس عمیقی کشید، شنلش رو روی سرش گذاشت و به راه افتاد....
مامور= بله عالیجناب. خودش بود؛ خوابیده بود. همینکه از پنجره میخواستم وارد بشم، از خواب بیدار شد و فریاد کشید. منم ترسیدم و به اینجا برگشتم
شیطانِ بزرگ= بسیار خب. خیلی خوبه. همینکه تونستیم پیداش کنیم کارت عالیه مامور. دفعه ی بعدی حتما کارشو تموم میکنیم
+دفعه ی بعدی وجود نداره...شیطانِ بزرگ و مامورها به طرف صدا برگشتن و با تهیونگی که کلاه شنل مشکیش مانع دیده شدن چهره ش میشد، مواجه شدن
+حق نزدیک شدن به اون فرشته رو ندارین
شیطان بزرگ= به به. شیطان عاشق و خائن ما. خوش اومدی. انگاری یه مدت که پیشِ فرشته ها زندگی کردی، یادت رفته اینجا چطور باید صحبت کنیتهیونگ کلاهش رو از سرش پایین انداخت و خنجرش رو به زمین کوبید.
+این ماموریت من بود. حالام من همینجا تمومش میکنم
شیطانِ بزرگ= چطوری میخوای تمومش کنی؟!
+هیچکس حق نداره به فرشته ی من نزدیک بشه. حتی شما عالیجنابِ بزرگ.
شیطان بزرگ= چی گفتی؟ فرشته ی من؟!
VOCÊ ESTÁ LENDO
That Moonlit Night
Fanfic🥀شیــطانـها مـےتونن عاشـــق بشــن؟! بعیـــد مـےدونـم... اصــلا مگـه شیــطان قلبـے دارہ کــه بخـــواد عاشــق بشــه؟! ایــن غیــرممکــنه کـه یـه شیــطان عشــق رو تـجربـه کنــه... ولــے... اون شــب مهـــتابـے!! 𝕋𝕪𝕡𝕖 : 𝕄𝕚𝕟𝕚 𝔽𝕚𝕔𝕥𝕚𝕠𝕟/𝟛 ℙ�...