هلو گااااایز ، چه خبرا ؟؟؟
برای پارت سوم از داستان آماده این ؟
عاقا ؟ کاور رو میبینین ؟ این هریِ این داستانه 😍💚
بیاین بی معطلی شروعش کنیم ❤️
چند قدم عقب رفت . نمی تونست حرف بزنه :
_ م ... من ... وی ...ویکی اومد تو و در رو بست . از اون طرف اتاق ، دارسی به سمتش دوید و دستش رو که نزدیک بود به آلارم بخوره گرفت :
_ خواهش میکنم ... این کارو نکن ... ویکی !ویکی به هری و بعد به دارسی نگاه کرد :
_ اینجا چه خبره ؟؟؟؟ چه غلطی میکنین ؟ این یارو اینجا ... ؟هری به خودش اومد :
_ ویکی ؟ خواهش میکنم این کارو نکن ... من جاسوس نیستم ... من فقط میخواستم فرار کنم و اشتباهی تو اتاق دارسی اومدم ... خواهش میکنم که ..._ اسمش رو از کجا میدونی ؟
ویکی دارسی رو به سمت خودش کشید و اسلحه رو به سمت هری گرفت :
_ تو مشکوکی ... خیلی زیاد ! من مجبورم که ...دارسی ته لباسش رو کشید :
_ ویک ؟ التماس میکنم نکن ... هری دوست منه و بهم کمک میکنه ... التماست میکنم !_ دوست ؟ کمک ؟ تو اصلا میدونی اون کیه ؟
_ میدونم خودش همه چیز رو بهم گفته ...
_ اون یه دروغگوئه ...
_ نیست .
_ اومده بودم ظرفهای صبحونه ات رو ببرم ولی حالا انگار باید باهاش اون رو هم ببرم .
ویکی به سمت هری رفت و اون رو به سمت خودش کشید . دارسی جلوی در ایستاد :
_ نمیذارم از در بری بیرون !_ برو کنار دارسی .
هری خودش رو از دست ویکی آزاد کرد :
_ ویکی ؟ خواهش میکنم ! تو که میدونستی من میخوام فرار کنم ... من فقط گیر افتادم و همین یه مسیر رو داشتم ... از شانس اومدم توی این اتاق و ..._ ساکت شو ... بهت گفته بودم فکر فرار رو از سرت بیرون کنی !
_ ببین ... خواهش میکنم هر چی اینجا دیدی رو بی خیال شو و فراموش کن ! منم چند روز دیگه میرم !
_ چند روز ؟ مگه اینجا چه کاری داری ؟ چرا همین الان از جلوی چشمام گم نمیشی ؟
_ من ...
هری به دارسی نگاه کرد . دارسی ادامه داد :
_ به خاطر من ... میخواد بهم خوندن و نوشتن یاد بده ...ویکی نگاهی متعجب به دارسی کرد :
_ تو قوانین پدرت رو میدونی و با این حال ..._ میدونم و ازت دارم خواهش میکنم ...
_ من برای پدرت کار میکنم ! نمیتونم بهش خیانت کنم ... نمیتونم بهش دروغ بگم ! اگه یه روزی بفهمه هری اینجاست و من میدونستم و بهش چیزی نگفتم ... اون وقت ...
YOU ARE READING
My Innocent Love
Fanfictionهری استایلز ، یه گارسون ساده توی یه کافه ی معمولیه و اتفاقی با یکی از بزرگترین مافیاها درگیر میشه و خودش رو توی دردسر میندازه ! ویلیام تاملینسون ، مافیایی که تاریکی های زیادی توی زندگیش داره ...