هی گایز 👋🏻 دوباره سلام !
با یه پارت خفن دیگه از My Innocent Love برگشتم ❤️🩹
امیدوارم دوستش داشته باشین ❤️
بریم بخونیمش 💫
لویی وقتی احساس کرد هری تکون خورد به آرومی ازش جدا شد و بهش نگاه کرد . حالا هیچ حرکتی نمیکرد . انگار خوابِ خواب بود .
لویی چرخید و هودی جلو بازش رو از کنارش برداشت ، زیپش رو باز کرد و پشت هری انداخت . سر هری روی شونه اش بود .
چشماش گرم شد و همون طور که به هری نگاه میکرد خوابش برد . تو خواب احساس کرد کسی صداش میزنه :
_ لویی ؟؟؟ لویی ؟؟؟آروم و به سختی چشماش رو باز کرد و جسمی رو رو به روش دید . همه جا رو هنوز تار می دید . با عجله و بی دقت دستش رو به سمت اسلحه اش برد تا نشونه بگیره که دست کسی روی دستش قرار گرفت :
_ هی ! منم زین ! آروم باش !حالا واضح تر می دید . زین با چهره ی نگران و موهای بهم ریخته رو به روش نشسته بود . لویی تند تند نفس میکشید . سرش رو بلند کرد و متوجه سنگینی روی شونه اش شد . برگشت و هری رو دید که روی شونه اش غرق خوابه . صدای زین از جا پروندش :
_ چه خبره لویی ؟ اینجا کجاست ؟
_اوه گاد ! تو اینجایی ؟؟؟
_ میگم چه خبره ؟ اینجا چیکار میکنی ؟
_ داستانش خیلی مفصله ... بعدا برات میگم ... ولی ... چطوری ما رو پیدا کردی ؟
_ از جی پی اس ماشینت ... جلوی در اینجا بود ... حدس زدم باید یه جایی همین اطراف باشی ! خدا میدونه چقدر گشتیم تا این اتاق مخفی پیدا شد !
_ درسته ... جی پی اس ! اون روزی که گفتی برای ماشینها جی پی اس بذاریم فکر نمیکردم انقدر به کارمون بیاد !
_ همینطوره ... حالا هم پاشو باید بریم . به اندازه ی کافی دیر شده !
_ مگه ساعت چنده ؟
_ تقریبا سه صبح ...یه ساعته داریم دنبالت میگردیم ...
_ واو ! یه لحظه ! میگردیم ؟؟؟ تو و ... ؟
_ ویکتور .
_ دارسی توی خونه تنهاست ؟؟؟؟
_ خب ... تا وقتی اون زنگ فشار داده نشه کسی پیشش نمیره ولی برد رو گذاشتیم پشت یک در از اتاقش و سم حواسش به اون یکی در هست !
_ باید زودتر بریم خونه !
زین به سمت هری اومد تا بلندش کنه ولی لویی ناخودآگاه دستش رو بالا آورد و با صدای بلندی گفت :
_ نه ! خودم ... عام ... خودم بلندش میکنم ، باشه ؟
YOU ARE READING
My Innocent Love
Fanfictionهری استایلز ، یه گارسون ساده توی یه کافه ی معمولیه و اتفاقی با یکی از بزرگترین مافیاها درگیر میشه و خودش رو توی دردسر میندازه ! ویلیام تاملینسون ، مافیایی که تاریکی های زیادی توی زندگیش داره ...