کاساندرا شوکه از سیلی محکمی که از کریستوفر خورده بود سرش رو بالا آورد و به پسر جوان تر نگاه کرد.
اون پسر جدا کیوت و زیبا بود و اگر در یک موقعیت دیگه همدیگر رو ملاقات کرده بودن حتما اون پسر بچه تخس رو برای خودش میکرد!
اما حیف که زمان یار همیشگیش نبود.حالا که اینجا زندانی بود و داشت از تنهایی زجر میکشید شاید بد نبود که اندکی لذت ببره با این پسر ؟ به هر حال اون دلخوش بود به لذت های زود گذر تو دنیا و زیباییش باعث حسرت خیلی از دخترها بود حتی خواهر بزرگتر کاساندرا از شدت حسادت به او از زادگاهشان حتی از کشور رفت تا شاهد زیبایی او نباشد.
کریستوفر روی زانوهاش نشست و سرش رو کمی به سمت چپ کج کرد.
_نونا؛تو لایق مرگ هستی خودت که باخبری نه؟
کاساندرا نیشخندی به پسر کیوت مقابلش زد و نوک زبونش رو تحریکوار روی دندوناش کشید.
_اومو؛ کیوتی اگه تو مجازات کنندهی من باشی؛اون مجازات رو با کمال میل قبول میکنم!
_جدا نونا؟
_آره پسر کوچولو جدا!
هردو لبخندی زدن،لبخندی ک معناهای مختلفی داشت،کریستوفر لبخندی از این باب زد که خود دختر بهش اجازه داده بود تا هرطور که دوست داره اونو شکنجه یا مجازات کنه و دختر بیچاره؛فکر میکرد با عشوه ناچیز و مسخرش دل پسر کوچیک تر رو برده!
کریستوفر به نرمی دستش رو روی گونه دختر کشید و نوازشش کرد،لب ها ،ابرو ، بینی ،و خط فک دختر رو عاشقانه نوازش که کاساندرا توهم عاشقی به سرش زد،البته خیلی طولانی نبود؛کریستوفر دستشو لای موهای دختر برد و با بیرحمی موهای دختر رو پشت سرش کشید،فریاد های دختر براش همانند موسیقی کلاسیک بود،به سمت اتاق زیرشیربونی پا تند کرد اما سر پله ها وایساد و دختر رو به زور بلند کرد تا روی پاهای بستهش بایسته.
_نونا نونا بیا یه کار هیجان انگیز کنیم! من تورو هول میدم از پله ها توهم سعی کن با شدت به در برخورد کنی تا اون در بشکنه یا باز بشه!میدونی نونا...من کلیدشو گم کردم،
پسر تمامی اون حرفارو با لحن بامزهای میگفت که باعث میشد آدم فکر کنه که داره شوخی میکنه و اون 'نونا نونا کردنش هم به شدت کیوت بود که مهر تاییدی رو به این توهم شیرین میزد.
اما کاساندرا از واقعیت ماجرا رو بر بود، نگاهی ترسیده به چشمای کریستوفر کرد که با نگاهی متنفر با تضاد لبخندش رو به رو شد،عجیب بود....از این پسر ترسیده بود با تمام سلول های بدنش! اون داشت مجازات میشد ولی برای چی؟
خواست برای اعتراض دهان باز کنه که با خالی شدن زیر پاهاش حرفش نصفه نیمه موند؛هنوز هضم نکرده بود چیزی رو که محکم با سر به در آهنی برخورد کرد.
YOU ARE READING
EVIL'S FATHER
RandomCouple:Hyunlix, Minsung , Chanmin Ganres :smut , daily life , vampire,omegaverse _'آزادی واقعی در اصل همون مرگیه که ازش فرار میکنی' کنار گوش پسر کوچک تر لب زد و با لبخند به پسر نگاه کرد. سعی کرده بود با پسر رو به روش بهتر رفتار کنه و همین طور هم شده...