Oᴜᴛʀᴏ

21 4 2
                                    


بخش پایانی

⧗"با اینکه دوباره رویا و خانوادمو از دست دادم، اما هیچ کاری از دستم برنمیومد."
"همه رفتن و من اینجام، باز هم تنها"

⧗ "توی روز تابستونی وقتی هوای گرم و شرجی ادامه پیدا کرد بدون اینکه یه قطره بارون بباره. تصمیم گرفتیم هر کدوم راه خودمون رو بریم."
"همش بخاطر این بود که رویای باهم بودنمون مثل غل و زنجیری بود که به پایین میکشیدمون."
"نور آفتاب داغ و سوزان حتی رویای جوونی جلوی پامون رو هم ذوب و ناپدید کرد."

⧗ "مشکلات داشتن مثل یه کوه لباس روی هم انباشته میشدن."
"حتی اگر نه اغلب، قول هایی که دادیم روز به روز به عقب می‌افتن و همدیگرو فراموش می‌کردیم. تو همون زمان بود که من شروع به دیدن اون توی خواب کردم."

⧗ مردی با فدورای مشکی که ماسک کل صورتش رو پوشونده بود و فقط چشم‌هاش رو می‌شد دید، چشم‌هایی آشنا، اما خسته.

⧗ "شماها رویاتون رو نه به خاطر حقیقت سخت، بلکه بخاطر تصمیمی که گرفتین از دست دادین."

⧗ "این فکر که دنیایی که می بینین همه چیزه رو از سرت بیرون کن. بُعدها و واقعیت های زیادی تو این دنیا وجود دارن."

⧗ "دنیایی که من توی اون هستم، دنیایی که شماها توش زندگی می‌کنین، همشون واقعی هستن."

⧗ "دلم می‌خواد همه چیو بهت بگم اما الان وقت زیادی ندارم."

⧗ "این چیه؟"

"کرومر، کلیدی برای اتصال دنیا"

⧗ ساعت شنی درخشانی تو دستش بود. این ساعت شنی کوچیک کلید اتصال دنیا بود؟

کرومر رو با دقت برداشتم. تو همین لحظه مرد چند قدمی عقب رفت و آخرین کلماتش رو گفت.

⧗ "قلبت رو دنبال کن، نقشه همونجاس!"

وقتی نگاهمو از کرومر گرفتم، اون مرد دیگه رفته بود.

⧗ بعد چشم هام رو باز کردم. همش خواب و خیال بود. تو مخفیگاهی که هیچکس دیگه دنبالش نمی گشت تنها خوابم برده بود.

⧗ در حالی که سعی می کردم قلب تنهام رو پنهان کنم و برگردم، روی میز دقیقاً روبروی کاناپه ای که دراز کشیده بودم چیز براقی دیدم. کرومری که تو خوابم دیدم.

⧗ خواب و خیال نبود؟ درحالی که بهش نگاه میکردم ناخواسته برگردوندمش.

⧗ شن های ساعت شنی از پایین به بالا شروع به حرکت کردن.

⧗ بعد در آهنی باز شد و صدای قدم هایی که یکی یکی نزدیک تر می شدن رو می شنیدم.

⧗ اعضا با چهره‌های متحیر دور من جمع شدن.

خلاصه و نتیجه گیری

⌗ ایتیز در نهایت برای یه مدتی از هم جدا میشن و این بیشتر روی هونگ‌جونگ تأثیر میذاره.
هونگ‌جونگ باز هم خانواده ای که دور هم جمع کرده بود رو از دست داده بود و کاری ازش ساخته نبود. دوباره تنها شده بود.

⌗ از اونجایی که ایتیز برای نادیده گرفتن مشکلات خودشون پیش هم جمع شده بودن در حقیقت مشکلات از بین نرفته بودن و فقط مثل یه کوه لباس روی هم انباشته شده بود
این به نوبه خود به این موضوع مربوط میشه که رویای اعضا با در کنار هم بودنش به جای اینکه بهشون کمک کنه تا پیشرفت کنن ، بیشتر مثل غل و زنجیر نگهشون داشته بود.

⌗ همونطور که هونگجونگ میگه اعضا توی یک روز گرم تابستونی از هم جدا شدن به این معنی که زنجیر ها با گرم شدن پسرا رو سوزوندن و طاقتشون رو از دست دادن. گرم شدن غل و زنجیر استعاره از این داره که درد بهشون میفهمونه که بجای پیشرفت کردن و آزاد بودن داشتن خودشون رو محدود می‌کردن و همین هم باعث میشه از هم جداشن!

⌗ مردی با کلاه فدورای مشکی (که بعدتر متوجه میشه هالاتیز هونگ‌جونگ هست) تو رویای هونگ‌جونگ ظاهر میشه.

⌗ هالاتیزِ هونگ‌جونگ با حرف هاش از هونگ‌جونگ انتقاد میکنه و یجورایی بهش میفهمونه زود تسلیم شده و بخاطر تصمیمی که گرفتن این اتفاق افتاده.

⌗ اون همینطور اطلاعات با ارزشی مثل واقعیت داشتن بُعد ها و دنیاهای دیگه رو به هونگ‌جونگ میگه.

⌗ درحالی که توضیح بیشتری از خودش نمیده میگه که وقت زیادی براش نمونده و کرومر رو به هونگ‌جونگ میده در توضیحش میگه این وسیله کلید اتصال دنیاس.

⌗ بعد از اینکه هونگ‌جونگ کرومر رو برمیداره اون مرد سیاه‌پوش میگه: "قلبت رو دنبال کن نقشه همونجاس!"
و بعد ناپدید میشه.

⌗ هونگ‌جونگ از خواب بیدار میشه و فکر میکنه فقط یه خواب دیده بوده اما چشمش به ساعت شنی ای که روی میز بود میوفته. اما شن هاش بجای ریختن به پایین به بالا میره!

⌗ همون لحظه در فلزی مخفیگاهشون باز میشه و همه اعضا به سمت هونگ‌جونگ میان و دورش جمع میشن.
⌗ پس میتونیم بگیم برای بار دوم این فرصت به هونگ‌جونگ داده میشه که گروه رو دور هم جمع و متحد کنه

⌗ و همینطور می‌تونیم بگیم این اولین باری میشه که ایتیز به استریکتلند سفر میکنه!

⌗ و همینطور می‌تونیم بگیم این اولین باری میشه که ایتیز به استریکتلند سفر میکنه!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
THE ATEEZ LOREWhere stories live. Discover now