part 2

9 3 0
                                    

بلند شد و ایستاد...

باد شدیدی میون موهای نیمه بلند و لخت طلاییش وزید!!
گیس های کوچولو توشون تکونی خوردن!

دامن کوتاه از جنس پوست روباهش تکونی خورد و خزای بسته شده دور ساق پاهاش برقی زدن.دستشو سمت کیف تیرای بلندش برد...درش آورد و پرای نارنجی و سیاه رنگی که به ته تیر بسته بودن شروع به تکون خوردن کردن..امواجی از خودش نشون داد و سر فلزیش روی کمان نشست...میون دو انگشتش گرفتشو شصتشو روی پر های نرم تیر کشید..کمانشو محکم چسبید..با دست دیگش افسار پرندشو رها کرد..لباس آهنی و زره مانند خوش رنگ زرد و سرخ و آبی که فقط کتفا و قفسه سینشو پوشونده بود بخشی از جنس طلاش درخشید و توجه آدمای تیر انداز وحشی روی زمین رو به خودش جلب کرد!
ریسه های کوتاه مهره و پر بسته شده بازوبندش تکونی خوردن و گردن و شکم پوشیده شده از لباس گرم و چسبون تنش نشون از منطقه سردی که ازش اومده رو میداد!شالگردنشو بالا کشید و چهرشو پوشوند...خیز برداشت...
چشمان خمارش برقی زدن و با نزدیک شدن پرندش به گروه آدمایی
که تونسته بودن نزدیک کمپ بشن بی پروا پرید و توی زمین و آسمون معلق شد!!دست آزادشو سمت تیر برد و فشاری به زِه کمان اومد!هدفگیری کرد و تیرش توی قفسه سینه اولین انسان مسلح فرو رفت!!!به ثانیه نکشید که اون مرد سرفه خونی کرد و بمب منتظر برخورد تیر پشت کمرش صدای "ووژ" مانند بلند و خطرناکی داد!موج بلندی آزاد کرد و دو نفر کنارشم تشنج کردن و خوردن زمین!

کف دستشو سمت بالا گرفت!از جسم دایره مانند برچسبی روی کف دستش پنلی آبی رنگ و داغ بیرون زد!سرعتش کم شد و به راحتی روی زمین پشتکی زد و روی زانوش ایستاد!گلایدرش بسته شد و تیر دیگه ای با تنه کمان کشید و هدفگیری کرد!
آخرین انسان در حال تیر اندازی عریده کشان با تمام سرعت داشت سمتش میدویید...همین که خواست به قفسه سینش شلیک کنه با احساس صدایی از کنار دستش چرخید و تیرشو توی کیسه بزرگ پلاستیکی لانگ لِگ کرد!
صدای اون ربات شبیه به شترمرغ در اومد و جسم سنگینش روی زمین کشیده شد!رباتای سازه دست انسانننن
آدم مسلح توسط سان وینگ ، پرنده صورتی رنگ با لکه های بزرگ بنفش روی بال هاش ، بهش چنگ خورد و توی آسمون رفت تا از ارتفاع رها بشه!!
نیزه بلندشو از غلاف پشت کمرش در آورد و جلو کشید.تیغه بلندش
مثل یه چاقو توی تن چوب مواج و پیچ خورده فرو رفته بود و تهش دستگاهی سفید با حلقه های نورانی بنفش رنگ دور و برش بسته شده بود!
سمت لانگ لِگ رفت.هنوز بلند نشده بود پس روی کولش پرید شاخکای روی سرشو کند و بمبی کوچولو کنار موتورای همیشه در حال سوختن آتشش قرار داد!فرار کرد و ازش دور شد!اون ربات خوش خیال بالای بلا استفادشو تکونی داد و سر چکش مانندشو آماده کرد تا هجوم بیاره سمتش!اما قبل از اون بمب منفجر شد و ماشین خراب شده دوباره روی قفسه سینه سوراخ شده و گردن بلندش فرود اومد...
قدم زنان سمتش رفت.
چیپای روی گردنشو کند و نگاهی به زن چهار گوش شبیه به خودش که بچه های گریون رو آورده بود از دور روح های سفید پرنده درختای زندگی رو نگاه کنن انداخت...

《LYUBIN's KINGDOM》[vmin] Where stories live. Discover now