جو خفه کنندهای سر میز شام برای پسر حاکم بود. پدرش و عموهان مشغول بگو بخند کردن بودن و مادرش با خانم هان مثل همیشه گرم گرفته و در این میان تنها جونگکوک بود که بی حوصله از ایجاد هرگونه بحثی بین خودش و تهیون فراری بود. سولهی از لحظهای که سر میز شام قرار گرفته بودن حتی یک لحظه برای ضایع کردن تهیون رو تلف نکرده و باعث شده بود، دختر در سکوت سرش رو پایین بندازه و مشغول خوردن غذاش باشه.
عمو هان با تعریفی که آقای جئون براش کرد لحظهای به قهقهه افتاد و با دست چند ضربه پشت سر هم به روی سرشونهی مرد کنارش زد. خانم هان با دیدن جونگکوک که با بیمیلی و معذبی سر میز شام نشسته بود، ابرویی بالا انداخت و با لبخندی که چهرهش رو بی شباهت به تهیون نمیکرد گفت:
- جونگکوک پسرم؟ به نظر میرسه از بودن در اینجا راضی نیستی.با گفتن این حرف خانم هان، جو در سکوت فرو رفت و نگاهها به سمت پسر برگشت. معذب، ظاهرش رو حفظ کرد و با خندهی ملایمی گفت:
- اینطور نیست خاله جان، عذرمیخوام اگر رفتار ناشایستی ازم سر زده.هان، تک خندهای کرد و در حالی که آخرین لقمهی غذاش رو توی دهانش میگذاشت، گفت:
- یِری؟ چیکار بچه داری؟ شاید خستهست.رو به جونگکوک کرد و همزمان که با سر چاپ استیکش به پسر اشاره میزد، ادامه داد:
- شنیدم توی کمپانی مین مشغول به کار شدی جونگکوک، درسته؟لبخند مودبانهای زد و سرش رو تکون داد:
- بله، درسته.هان ابرویی بالا انداخت و با صدای تحسین برانگیزی گفت:
- مین، کمپانی به شدت سخت گیریه و از اونجایی که تو درش مشغول به کار شدی نشون میده که در کارت مهارت بسیاری داری. اما خب، از نظرم اگر همچنان به شرکت پدرت میرفتی و راه مهندسی ساختمان رو در پیش میگرفتی، آیندهی درخشانتری داشتی.این درست همون بحث مزخرفی بود که از بیانش نفرت داشت. زبونش رو توی گونهش فشرد و سکوت رو انتخاب کرد. در اون لحظه قطعاً نمیتونست جواب دندانشکنی به مرد پا به سن گذاشتهی مقابلش بده؛ نه وقتی پدرش با اخم غلیظی سرش رو با تأسف آشکاری پایین انداخت و باعث شد حلقهی انگشتهاش رو به دور چاپاستیکش محکم کنه.
سولهی با دیدن حالِ برادرش، حرصی بینیش رو بالا کشید و با پررویی گفت:
- عمو فکر نمیکنی افکارت خیلی قدیمیه؟ الان صنعت مد و موسیقی روی بورسه. هرکسی توی این زمینه فعالیت میکنه برندهست، تازه به نظرم شما باید برای کار کردن و اینطور چیزا دختر خودت رو نصیحت کنی. باز داداشم توی معروفترین و بزرگترین کمپانی صنعت موسیقی کره مشغول فعالیت شده. تهیون اونی فکر کنم هنوز توی گروه کوچک دانشگاهش مونده، درسته؟- سولهی!
با صدای بلند پدرش، سر جاش پرید و شونههاش رو، رو به داخل جمع کرد.
هان خندهای کرد و سرش رو تکون داد:
- حق با توئه، قصد دخالت نداشتم وروجک کوچولو، صرفاً نظرم رو بیان کردم. تهیون مایله که بعد از فارغ التحصیلیش به شرکت من بیاد و جای من مدیریت رو به دست بگیره. برای همین برای اینکه چه رشتهای رو برای خوندن انتخاب کرده، سختگیری نکردم.
YOU ARE READING
𝗗𝗮𝗵𝗹𝗶𝗮 ᵏᵒᵒᵏᵛ ᵛᵉʳ
Fantasy𝙁𝙖𝙣𝙩𝙖𝙨𝙮 - 𝙎𝙘𝙝𝙤𝙤𝙡 𝙇𝙞𝙛𝙚 - 𝘼𝙣𝙜𝙨𝙩 𝗞𝗢𝗢𝗞𝗩 زیباترین مخلوق خدا درخواست انسان شدن کرد و برای تبدیل شدن به یک انسان باید نود و نه روز هویت اصلیش رو مخفی نگه میداشت. نباید بیشتر از سه نفر از ماهیتش با خبر میشدن اما درست در روز اول...