معلق

58 11 5
                                    

ساختن اعتماد چقدر طول می‌کشید؟
نمی‌دونست.
عاشق شدن چقدر زمان می‌برد؟
جوابی نداشت.

اما از یه‌چیز کاملاً مطمئن بود. نابود کردن عشق، اعتماد و یک آدم برای مرد روبه‌روش دو دقیقه و سی‌ و هفت ثانیه طول می‌کشید.

_____________________________________

یک ‌سال و سی و هفت روز قبل:

دستی به صورتش کشید و زوایای ناآشنای زیر پوستش رو لمس کرد. ده سال از عملش می‌گذشت، قرار بود بعد از چندماه عادت کنه اما الان فکر می‌کرد تا ابد قراره برای شخص خودش ناشناس باشه.
شاید هم از قصد اجازه‌ی عادت کردن رو به خودش نمی‌داد. شاید غریبه بودن با هرچیزی که بود، هرچیزی که بهش تبدیل شده بود، تلاش رقت‌انگیزش برای محافظت از هویتی بود که دیگه وجود نداشت.

خورشید درحال طلوع بود و چشم‌هاش شبیه دو گوی گداخته شده هم خودشون و هم اطرافشون رو می‌سوزوندن. قسم می‌خورد اگه با دقت گوش می‌داد می‌تونست صدای جلز و ولز مغزش رو بشنوه و از حفره‌ی خالی جمجمه‌اش قطره قطره چکیدن مایع غلیظش رو حس کنه، اما با دقت گوش نداد. با دو انگشتش ضربه‌های مداوم به شقیقه‌اش زد. اگه انگشت‌هاش می‌تونستن مثل دارکوبی که به درخت می‌کوبه استخون جمجمه‌اش رو سوراخ کنن و اون فشار لعنتی رو از سرش بردارن بیشتر از اون‌چیزی که باید ازشون ممنون می‌شد.

همه‌ی صورتش نبض می‌زد. فکش از شدت انقباض می‌لرزید و دور اشیاء هاله‌های سیاه و رنگی می‌دید. چیز زیادی نخورده بود اما هر چندثانیه مشتش رو روی لب‌هاش فشار می‌داد تا جلوی عق زدن مداومش رو بگیره و اگه دستی از غیب برای کمک الهی بهش می‌رسید به‌جای گرفتنش، اون رو تا ته توی حلقش فرو می‌برد و معده‌اش رو بیرون می‌کشید.

خورشید بالا اومده بود، دیگه وقتی برای خواب نداشت، چند دور مسکن گرفته بود؟ یادش نمی‌اومد اما می‌دونست دیگه نمی‌تونه بیشتر از این به بدنش آرام‌بخش وارد کنه. زاده‌ی نحسِ گرما و کم‌آبی دیشب توی اون کوره‌ی آدم‌سوزی میگرن عود کرده‌ای بود که نمی‌تونست ازش فرار کنه.
دنبال یه سرنخ از  KYS رفته بود به برج تقطیر نفت.
توی اون جهنم لعنتی دنبال یه فلاپی دیسک جا ساز شده مال خدا ‌می‌دونست چند صد سال قبل گشت. یکی از خنک‌کننده‌های برج خراب شده بود و حتی فکر به هرم گرماش بعد از هشت ساعت پوستش رو به گز گز می‌انداخت. یه فلاپی دیسک... به‌خاطرش نزدیک بود کشته شه، یا بدتر، ذره ذره توی آتیش ذوب شه.

ارزشش رو داشت؟ حتی با وجود این که نمی‌شد مطمئن بود اطلاعات توش سالم مونده یا نه؟ برای "سخنگو" قطعاً. 
اصلاً اون مأمور عوضی رده‌ی A با یه فلاپی دیسک اون‌قدر قدیمی چیکار داشت؟ دستگاه پخشش رو از کجا می‌خواست پیدا کنه؟ کار مأمورهای رده‌ی  Bسوال و جواب از مافوقشون نبود اما اگه قرار بود برای اون تیکه آشغال عتیقه کشته شه حداقل ترجیح می‌داد بدونه چی راجع بهش تا این حد حائز اهمیته.

‌DCCXXIWhere stories live. Discover now