🐹🐱"رایحه‌ای مرموز و جدید در گانگ‌بوک"💛🧡

1K 175 13
                                    

غالباً رایحه‌ی خونه تلفیقی از دارچین و عسل بود اما اون روز به خاطر روشن شدن فر آشپزخونه و ترکیب شدن آرد و تخم مرغ به میزان فراوان، کل فضا از بوی شیرین کوکی‌های شکلاتی و زنجبیلی پر شده بود.


امگای گربه‌ی خاکستری طی سه دور فر رو از سینی شامل خمیرهای گرد کوکی‌های ترد زنجبیلی با تیکه‌های درشت شکلات پر کرده و حالا که مشغول تزئین کردن اون‌ها با اسمارتیز و خامه بود، می‌تونست تخمین بزنه دو تا سبد حصیری رو پر می‌کردن.


نگاه امگا مدام سمت ساعت می‌رفت. داشت ثانیه‌ها رو لحظه به لحظه می‌شمرد و گوش‌های گربه‌ایش رو برای به صدا در اومدن زنگ درب خونه تیز می‌کرد اما وقتی نگاهش به قامت شکیل و خوش‌پوش همسر هایبرد گربه‌ی سیاهش می¬افتاد، گذر ثانیه‌ها رو فراموش می‌کرد. در عوضِ انتظار کشیدن، محو اون مرد می‌شد که مشغول تنظیم کردن مهره‌های سیاه و سفید روی میز شطرنج بود.


یک پیراهن نخودی مناسب با پلیور بافت قهوه‌ای تمیز و شلوار خاکی اتو کشیده پوشیده بود. موهای سیاه حلقویش رو تازه شسته بود که ترکیب آراسته‌ای با گوش‌های سیاه پرز گرفته‌ش ایجاد می‌کردن. اما از همه دوست‌داشتنی‌تر و شیرین‌تر، دمپایی‌های پشمی بانمک صورتیش بودن که با دو گوش گربه و یک لبخند بزرگ، تیپ رسمی پدرِ خونه رو منحل می‌کردن.


شوهر آلفای هایبرد علاقه‌ی خاصی به بازی شطرنج داشت مخصوصاً زمانی که رقیب دو آتیشه‌ی اون، پسر کوچیک‌ترشون، تهیونگ بود! آخر هفته‌ها همیشه زمان مناسبی بود تا آلفای پدر با پسر کوچیک‌ترش شطرنج بازی کنه و امگای پدر هم برای پسر بزرگ‌ترش راجع به فیلم‌نامه‌هاش ایده‌ بپردازه.


خوش‌بختانه ساعت داشت ۱۴:۳۰ رو نشون می‌داد که یعنی پسرهاشون تا نیم ساعت دیگه کنارشون بودن تا با هم‌دیگه کوکی‌های زنجبیلی رو صرف کنن و بعد از خوردن کوکی‌ها، جیمین و یونگی می‌تونستن کمی با دو هایبرد گربه‌ی دو قلوی نازنین‌شون برای آخر هفته وقت بگذرونن.


جیمین وقتی تمرکز یونگی رو برای چیدن میز شطرنج دید، از پشت جزیره‌ی آشپزخونه با خنده به شوهرش گفت: این‌قدر به خودت سخت نگیر! خودت خوب می‌دونی هر چه‌قدر هم تلاش کنی باز پسرِ من تو رو می‌بره.


یونگی بدون دست کشیدن از چینش میز شطرنج، پوزخندی زد و خطاب به امگای هایبرد خاکستری گفت: تهیونگ من رو نمی‌بره عزیزم! این فقط یه ترحم از جانب پدریه که دوست نداره دل پسرش با باختن بازی بشکنه.


جیمین خندید. هر دوی اون‌ها خوب می‌دونستن یونگی فقط داره خودش رو گول می‌زنه و در واقع دورانی که اون توی بازی شطرنج بهترین بود، به پایان رسیده. حالا تهیونگ از پدر آلفاش تبحر بیش‌تری توی بازی داشت.

هر آخر هفته‌ که با ته‌سونگ برای سر زدن به والدین‌شون به گانگ‌بوک می‌اومدن، بلااستثناء تهیونگ برنده‌ی بازی شطرنج بود که پدر هایبرد سیاهش رو با این بردها تحت فشار می‌ذاشت.

💛🧡Toms and Jerry🐹🐱Where stories live. Discover now