"1"

17 4 0
                                    


Hiiiiii🤚🏻
قبل از خوندن فیک یه نکته ای رو بگم، این فیک درباره ی تروما و آسیب روحی بعد از تجاوزه که بکهیون سعی میکنه با وجود آسیب هاش به زندگی ادامه بده.
فضا زیاد غم انگیز نیست و روابط رو سعی میکنم سریع پیش نبرم خودتون بهتر میدونید سریع عاشق شدن تو این وضعیت واقعا احمقانس .
امیدوارم خوشتون بیاد🩷💜


وقتی دوییدم هیچ وقت برنگشتم تا پشت سرم رو ببینم و یا وقتی زمین خوردم هم همین طور.
شاید نباید فرار میکردم .
شاید باید همین جوری دهنمو میبستم و تحمل میکردم. فکر کنم تحمل کردن اون همه عذاب راحت تر از دیدن چهره ی پدر و مادرم باشه.
متاسفم.
دیدن چهره ی سراسیمشون تو اداره ی پلیس واقعا عذاب اوره . چیزهایی که میشنون رو نمیتونن باور کنن.
صدای گریه ی مامان رو میشنوم، دلم نمیخواد سرم رو بلند کنم .
صدای خنده هایی که هرزه خطابم میکنن یا صدا هایی که منو مقصر صدا میکنن تو سرم میپیچه. البته صدای قبل فرار کردنم بود.
« متاسفانه اقای بیون یه سری ویدئو هایی هم گرفته شده که بنا به اظهارات پسرتون ، چجوری بگم تهدید به برقرای رابطه جنسی شده »
میتونستم نگاه تحقیر امیز افسر مربوطه رو خودم حس کنم .
« پسر من این وسط صدمه دیده و مورد سواستفاده قراره گرفته !»
بابا با صدای بلند سر افسر داد کشید.
«اقای بیون بهتره اینقدر قضیه ی رو بزرگش نکنید»
صدای بابا از قبل بلند تر شده.« منظورتون چیه ؟ پسر من اسیب دیده ازش سو استفاده شده بعد میگین بزرگش نکنم؟»
«تمام این جریانات با رضایت پسرتون صورت گرفته و بنا به گفته های پسرتون خبر نداشته که ازش فیلم میگیرن و بعد اون این قضایا جریان پیدا کرد»
مامان شکه اسمم رو صدا میزنه.بازم سرمو بلند نمیکنم.
اولین کام اوت من پیش خانواده، چقدر عالی دقیقا همون جوری که تصورش میکردم !
نباید به اون حروم زاده دل میبستم ، نباید تو اولین رابطم زود اعتماد میکردم.
برای پشیمونی دیره.
دلم درد میکنه و سرم گیج میره ، بدنم شدیدا درد میکنه و کف پام میسوزه و خونی شده. حتی کسی برای معالجم نمیاد ،هیچکس اهمیت نمیده که زخمی هستم.
شاید اگه دختر بودم بیشتر ترحم نشون میدادن.اه خفه شو بکهیون!
کاش بمیرم .اره این بهترین کاره،بهترین راه حل برای منه.
خیلی دلم میخواد بلند شم و اسلحه ی بازرس کناریمو بردارم و خودمو خلاص کنم. اره این بهترین کاره بکهیون تو دیگه راحت میشی . ایندفعه مثل خوردن قرص نیست ،ایندفعه سریع میمیری .
از جام بلند شدم، بابا همچنان با افسر حرف میزد، فکر کنم صورتش از خشم قرمز شده باشه و صورت مامان سفید و رنگ پریده.
میخواستم یک قدم بردارم که یه نفر محکم منو در اغوش گرفت.
«بکهیونا خوبی؟ چه بلایی سرت اومده؟»
لازم نبود صورتش را ببینم تا بدونم کیه، سوهو. نمیدونم از کجا فهمید کجا هستم.
سوهو سرتاپامو برسی کرد و بعد نگاهی به مامان و بابام انداخت.« عمو خاله چه اتفاقی برای بکهیون افتاده ؟»
مامان گفت:« تو از کجا خبردار شدی ؟»
سوهو متوجه ی پای خونیم شد.« الان این مهمه ؟ چرا بکهیون زخمیه ؟ چرا کاری برای زخماش نکردین ؟»
منو مجبور کرد تا بشینم. نگاه های تحقیر امیز رو میتونستم خیلی دقیق روی دوتامون حس کنم.
افسر:« رابطتون با ایشون چیه ؟»
سوهو یک تای ابروهایش را بالا داد.« دوستشم »
بابا گفت:« ما سوهو رو از بچگی میشناسیم »
« که اینطور ، پس...»
دیگه نمیخواستم چیزی بشنوم.
متاسفم که نامیدتون کردم.
سوهوجلوی پام زانو زد.« خواهرت زنگ زد بهم گفت اتفاق بدی برات افتاده ، بکهیونا چه بلایی سرت اومده ما، ما هیچی رو از هم قایم نمیکنیم مگه نه؟»
سوهو پسر همسایه خونه روبه روییمون بود، رابطه ی خوبی با هم نداشتیم و از همدیگه بدمون میومد. وقتی که گرایشمو فهمیدم وارد یه گروه اشنایی شدم
اونجا بود که فهمیدم منو جونمیون مثل همیم و تبدیل به بهترین دوست های هم شدیم.
ولی، این اولین بار بود که بهش دروغ میگفتم. بهش نگفتم اولین عشق زندگیم یه حروم زاده از اب در اومد.
بهش نگفتم از اولین رابطم از من فیلم گرفت و تهدیدم کرد.
بهش نگفتم بهم مواد میدادن.
و همین طور بهش نگفتم منو تبدیل به یه هرزه کردن.
«سوهو»
به زحمت  لب های خشک شدمو باز کردم ، گوشه ی لبم حسابی میسوخت. گلوم مثل بیابون خشک شده بود.بلاخره تو صورتش نگاه کردم . صورتش سفید بود و پیشونیش خیس از عرق.
لباسای خونه تنش بود.
« بنظرت کسی میتونه عاشقم شه؟»
-------------

RENEWAL OF LIFE Where stories live. Discover now