𝘬𝘦𝘺𝘤𝘩𝘢𝘪𝘯 ...

177 30 11
                                    

_____________

"خدای من! این پولای نازنینو ببین! این همه پولو از کجا آوردی تو!؟" پسر با موهای مشکی و نسبتا بلند روی پولایی که روی میز تپه تپه مثل کوه جا خوش کرده بودن دراز کشیده بود و دونه دونه پول هارو توی هوا به پرواز در می‌آورد.

"زیادم هیجان زده نشو.. بیشتر این پولو باید به ساجانگنیم برگردونم پس خودتو کنترل کن" مینهو در حالی که دستاش رو تو جیبش زندانی کرده بود با پوزخند ذوق پسره سرخوش رو کور کرد.

"چی!؟ برای چی آخه؟!؟ اون مرتیکه چاق که پولو از ساجانگنیم ندزدیده بود.." پسر غر غر کرد و بلند شد تا بتونه درست مینهو رو ببینه و به توضیحاتش گوش بده.

"اتفاقا نه تو کل داستانو نمی‌دونی." مینهو رفت سمت میز و خودشو بهش تکیه داد و دست به سینه ادامه داد:"من از ساجانگنیم برای اون مرد پول قرض گرفتم تا بهش بدم و بتونه به قول خودش پدرشو ببره خارج کشور تا عملش کنن و بهش گفتم یه ماه وقت داره تا پولو پس بده ولی زد زیرش. منم از فلیکس خواستم اطلاعات یارو رو بدست بیاره. حدس بزن چی از آب در اومد!؟ یارو رئیس یه شرکت گنده و مالک چندین زمینه. یعنی بود.. الان زمیناش مال ماست.."

هیونجین با جمله آخر مینهو باز سرخوش شد و لبخند دندون نمایی زد:"خب باز خوبه به ما هم یه چیزی می‌رسه این وسط!"

"حالا باید ببینیم چقدش به ما-.." بدون اینکه مینهو بتونه جملش رو تموم کنه صدای فرد آشنایی به گوش دو پسر خورد.

"هوانگ هیونجین اون باسنتو از رو پولای من بردار!!"

هیونجین در عرض یک ثانیه جوری از روی میز بلند شد و روی زمین ایستاد که خودش نفهمید چطور اینکارو کرده. لباسش رو صاف کرد و به نشونه احترام کمر خم کرد و گفت:"س-ساجانگنیم.. ببخشید من.. آمم.."

مرد دستش رو به نشونه "کافیه" بالا آورد و گفت:"عیبی نداره.. امروز کیفم کوکه. بهتون زیاد گیر نمی‌دم. و یه خبر خوب دیگه.. امروز آزادین! برین حال کنین! فقط مینهو.. تو بمون باهات یه کار کوچیک دارم."

هیونجین لبخند دندون‌ نمایی زد و نزدیک به ده بار خم و راست شد و تشکر کرد و باز سرخوش از اتاق بیرون زد. مینهو پوزخندی به کارای هیونجین زد و توجهش رو به مرد داد:"خب.. من چیکار می‌تونم بکنم براتون؟"

مرد نفس عمیقی کشید و شروع کرد:"مینهو تو جز بهترینای این باند هستی. و تو این چند سال هرکاری بهت سپردم به بهترین نحو انجامش دادی. می‌خواستم یه کار بزرگ بهت بسپارم البته تنها نیستی با سونگمین و فلیکس صحبت می‌کنم و اونا قراره کمکت کنن. هیونجینم میتونه کنار دستت باشه فقط خودت باید بهش بگی. این کار برای باند و تقویتش خیلی مهمه..قبول می‌کنی؟.."

مینهو دوباره جدی شد و با اخم پرسید:"چه کاری؟.. باید اول بدونم ساجانگنیم." مرد با چند قدم کوتاه نزدیک مینهو شد و گفت:"یه باندی پیدا شده که به گفته فلیکس که کمی از اطلاعاتشون رو از طریق هک پیدا کرده باند دست و پا داری هستن و چندین ساله در حال کار هستن. اما مثل اینکه به اتفاق.. باند ما و باند اونا به یه ماموریت مشترک خورده. من ازت می‌خوام که.. قبل از این که اونا بتونن به چیزی که می‌خوان برسن.. ما به دستش بیاریم. می‌دونم اینکارو خوب بلدی."

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Jul 25, 2023 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

𝙑𝙚𝙣𝙤𝙢 / ونومTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang