1: تو کی هستی ؟

150 34 15
                                    

« ووت و کامنت یادت نره نظراتتون برام مهمه ۰-۰»
.

چشماش رو باز کرد و به گربه یه کاملا مشکیی که بغلش روی تخت خوابیده بود نگاه کرد

تو اون روز اول به اندازه کافی تلاش کرده بود که از دستش راحت بشه ولی با شکست خوردن نقشه هایه ابکیش زودی بیخیال شده بود و دو دستی همچیو به سرنوشت واگذار کرده بود
.
.
فلش‌بک یک ماه  قبل  :
.
.
مثل همه یه روز های عادیش از جاش بلند شد و بعد از این‌ که دست و صورتش رو شست قهوه‌سازش رو روشن کرد

با صدای بلندی که از اون دستگاه ۴۰ سانتی اومد پوفی کشید و‌ سمته پنجره‌یه بزرگ خونش رفت،دستیگرش رو کشید و سعی کرد با همون یکم زوری که داره پنجره رو باز کنه

بعد از باز کردن پنجره لبخندی به منظره روبه‌روش زد و دوباره سمت قهوه ساز رفت

با همون لبخند روی مبله کرم رنگ خونش نشست، تلویزیون رو روشن کرد و بعد از چند بار بالا پایین کردنه کانال ها بالاخره شبکه مورد نیازش رو پیدا کرد

لیوان قهوش رو به لب هاش نزدیک کرد تا مزش کنه اما با صدای وحشتناکی که  از سمت پنجره اومد هول کرد و بدو بدو سمتش رفت

بعد از این که کاملا همچیو چک کرد پوفی کشید و سمته مبل رفت تا روش بشینه اما با دیدنه گربه یه سیاه رنگی درست روی جایی که قبلا نشسته بود جیغی کشید که بخواطره صدای بمش به داد تبدیل شد

" تو اینجا چیکار میکنی...؟ اصلا...چطوری وارد شدی ..؟ این واحده لعنتی طبقه صدمه... نگو که از پنجره اومدی که باور نمیشه "

همین طور که با خودش حرف میزد با هزارتا ترس سمته گربه رفت و با گرفتنش در رو باز کرد و پرتش کرد بیرون

دلش نمیومد از ساختمون بندازتش بیرون توی اون هوای سرد

از فکر بیرون اومد و در رو بست، سمته مبل کرم رنگ رفت تا با ارامش روش بشینه و قهوش رو که بیست دقیقه پیش گذاشته بود کنار بخوره ولی با دیدنه همون گربه دقیقا همون جای قبلی دوباره داد زد

"  هی من همین الان انداختمت بیرون...چطوری دوباره وارد شدی..؟ "

زندگیش اونقدر عجیب شده که به این یکی اهمیت نده

دوباره گربه رو برداشت و از خونه انداختش بیرون و این بار مطمعن شد از لای پاش رد نشه

بیخیال قهوه شد و تلویزیون رو خاموش کرد سمته اتاقش رفت تا بگیره برای چند ساعت هم که شده بخوابه  امروز روز تعطیل ولی مثل همیشه نتونسته بود با ارامش بخوابه

‏black catTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang