⛓️tattoo artist⛓️

995 78 9
                                    

_تو زورگویی!!
+توام جذابی!!
دستهای مرد به آرومی میان ران های لاغر پسرک تتوکار لغزید.
_دستات!
+دستام چی؟!
_برشون دار مگه اینکه دلت بخواد گند بزنم به تتوت!
+اوپس حق با توعه انگار!ولی....
_ولی چی؟!
+چقد مونده؟!
_یه ساعت یا شاید کمتر!
مرد خوبه ایی گفت و بی حرکت موند تا پسر بتونه کارشو انجام بده.
یک ساعت بعد پسرک تتوکار با عجله سعی در جمع کردن وسایلش داشت،هر چه زودتر باید از اون عمارت ترسناک می‌رفت بیرون.
وسایلشو توی کوله پشتی چپوند و بعد از پوشیدن هودی سیاهش سمت در اصلی اون سالن بزرگ یورش برد تا بره و دیگه برنگرده اما دستی از پشت هودیشو چنگ زد.
+کجا با این عجله؟!
_م..من کارم دیگه تموم شده!
مرد دستی به صورت پسر کشید و منقبض‌ شدنشو زیر دستش حس کرد.
+کار تو تازه داره شروع میشه کیم کوچولو!
مرد دست پسرو سفت گرفت و قصد کرد تا اون رو به اتاقش در طبقه ی بالا ببره اما تلاش های پسرک باعث شد طی یک حرکت اون رو روی شونه هاش بزاره انگار بردنش اینطوری راحت‌تر بود.
_م..منو کجا میبری؟!
+جایی که باید باشی!تو تختم!
پسر رو روی تخت گینگ سایز مشکی رنگ کوبید.
و جفت دستاشو با کمربند مشکی رنگش میخ تخت کرد.
چشماش درشت شده بود و این باعث شد مرد حتی جری تر از قبل بشه!
_خ..خواهش میکنم من دوست دختر دارم!
مرد چونه ی پسرک رو گرفت و با خشونت عریانی شروع به بازی گرفتن لب هاش کرد.اما تتوکار قصدی برای باز کردن دهنش نداشت و همین باعث شد در کونی محکمی از مرد بخوره!
پسرک آخی گفت و دهنشو برای مرد باز کرد.
مرد زبونشو تند و تیز وارد دهن پسر کرد و با خشونت زبونشو میچرخوند.میکی به زبون پسرک زد.
+سیگار ها؟! پس پسر کوچولومون سیگارم میکشه!
پسرک گیج و ویج به مرد نگاه میکرد.
_ت..تو نباید اینکار بکنی این درست نیست!
مرد خنده ی کرد و با دستش ضربه ایی به پایین تنه تحریک شده پسر زد.
_آخ
+این پایین یه چیز دیگه میگه ولی.
مرد از روی پسر بلند شد و شلوارش رو درآورد  و حالا تنها با یه شورت جذب مشکی رو پسر خیمه زده بود.
با دندونش دگمه ی شلوار پسر رو باز کرد و نوبت به زیپ که رسید.
_ه..هودیم!اونم دربیار گرمه!
مرد روی پایین تنه ی برآمدی پسر که فقط‌ یه شورت مامان دوز ساپورتش می‌کرد نفس عمیقی کشید و یهو شروع به خندیدن کرد.
_ه..هی برای چی داری میخندی اونم اونجا؟!
+جدی؟!باب اسفنجی؟!شورت دیگه ایی نبود بپوشی؟!
پسرک با خجالت صورت قرمزشو لای هودی مشکی رنگش مخفی‌کرد.
مرد با دیدن صورتش لبخندی زدو نوک دماغشو کشید حالا که از شر شلوارش خلاص شده بود نوبت هودی مشکی رنگش بود.
دستهای پسرو به آرومی باز کرد تا سگک کمربند بهش آسیب نرسونه!
هودی هم به لیست لباس های روی زمین اضافه شد و تنها پوشش باقیمانده شورت ها بود البته فعلا!
مرد با یکی از دستهاش موهای پسر رو تو مشتش فشرد و دست دیگش سرگرم نیپل قهوه ایی رنگ پسر بود.زبونش رو از خط فک پسر تا کنار ترقوه هاش میلغزوند و خون مردگی های درشتی جا میذاشت.
موهای پسر رو ول کرد و یکدفعه پسر رو روی شکم خوابوند.
_ه..هی این...
با ضربه ی محکمی که مرد به باسنش زد صداش تو گلوش خفه شد.
+با هی قراره منو صدا کنی؟!
_آخ درد گرفت!ب..با چی صدا کنم خب؟!
+جونگکوک اسمم جونگکوکه!
پسرک میخواست در جواب حرف جونگکوک چیزی بگه که شورتش از پاش دراومد با خجالت سرشو تو بالش مخفی کرد و فحشی به این وضعیت به اصطلاح کیری داد.
جونگکوک از پاتختی لوب درآورد و بسته ی کاندوم رو روی تخت انداخت.
لوب رو روی سوراخ پسر خالی کرد و منقبض شدنشو دید.
نیشخندی زد و کمر پسر رو از بالا تا پایین دست کشید.
+بار اولته؟!
پسرک سرشو سمت جونگکوک چرخوند و با مظلومیت تایید کرد و اخطار داد که آروم پیش برند.
جونگکوک انگشت اشاره شو دور سوراخ می‌کشید.
+اسم کوچیکت چیه کیم؟!
_ت..تهیونگ!
جونگکوک از قبل اسمشو میدونست اما دوست داشت با سوالاتش صدای لرزون پسر رو دربیاره چون محض رضای خدا اون خودشو با بالش زیر سرش خفه کرده بود تا صداش در نیاد.
+خیلی خب کیم ته بزار فرایندو برات توضیح بدم اول انگشتامو میزارم داخلت و بعد...
تهیونگ ضربه ایی به دست جونگکوک زد و ادعا کرد که هیچ علاقه ایی به شنیدین فرایند بگا رفتنش نداره جونگکوک ناراحت از نظر تهیونگ برای انتقام ضربه ی ناجوانمردانه ایی حواله ی باسن چرب شده تهیونگ کرد.
انگشت وسطشو به آرومی داخل کرد،تهیونگ سرشو به بالش کوبید.جلو و عقب شدن انگشت کوک حس عجیبی به تهیونگ می‌داد.
هنوز به اولی عادت نکرده بود که دومی به زور میخواست دخول کنه!
_ن..نه درد میکنه!
+شششش عادت میکنی!
و انگشت سوم هم به جمع دوستان پیوست تهیونگ عربده ایی کشید و خودش رو روی تخت جلو می‌کشید تا انگشتا بیخیالش بشن که جونگکوک با گرفتن کمرش مانع شد.
_ک..کوک توروخدا درد دارم.
+چیزی نیست یکم کش اومدی بخاطر همینه!
تهیونگ فاکی گفت و برای بار صدم سرشو به بالش کوبید.
جونگکوک انگشتاشو باز و بسته می‌کرد.هنور نتونسته بود نقطه ی حساسشو پیدا کنه که...
_اههه ای...این به اونجا نز..نزن.
جونگکوک خنده ایی ‌کرد.
+پیداش کردم.
حس لذت داشت جاشو به درد میداد که جونگکوک یکباره انگشتاشو بیرون کشید و تهیونگ دادی از حس خالی شدنش زد.
صدای باز شدن چیزی باعث شد تهیونگ سرشو برگردونه و به جونگکوک نگاه کنه.
_ا..این کیره یا دسته بیل؟!
_تو که نمیخوای اونو فرو کنی تو من میخوای؟!
جونگکوک به طرز خطرناکی ساکت بود.
کار کاندوم که تموم شد؛دیک شو به سوراخ قرمزشده ی تهیونگ مالید.
تهیونگ نفسشو حبس کرد و به روبه روش خیره شد.
_آ..آروم آروم انجامش بده خب؟!
هنوز جمله اش قشنگ تموم نشده بود که مردونگی بزرک جونگکوک طی یک حرکت واردش شد.
درد نه یه چیزی ماورای درد حس می‌کرد.
جونگکوک بی حرکت وایساده بود تا تهیونگ خشک شده بهش عادت کنه سمت گردنش رفت و بوسه های سبکی گذاشت.
_ج..جر خوردم نه؟!
+نه شل کن!
یکم بعد یه چیزی حدود پنج دقیقه یا بیشتر تهیونگ گردن خشک شدشو رو بالش گذاشت دردش رو هنوز حس می‌کرد ولی کمتر!
دست جونگکوک سمت عضو تهیونگ رفت تا حواسشو از درد سوراخش بگیره.
با لمس عضوش انگار بهش برق‌ صد ولتی وصل کرده باشن محکم به جلو پرت شد که البته باعث‌شد سوراخش بیشتر کش بیاد.
_ایییی
جونگکوک تند تند دستشو رو عضو تهیونگ بالاپایین می‌کرد و صدای ضعیف‌تهیونگ از توی بالش براش یه چراغ سبز بود تا کم کم حرکت کنه!
به آرومی عضوشو بیرون کشید و دوباره وارد شد.
تهیونگ گیج بخاطر حس های مختلف ناله می‌کرد  لذت عضوش انگار روی درد سوراخش سرپوش میذاشت.
ضربات جونگکوک شدت گرفت؛عضو بیدار تهیونگ رو ول کرد و سیلی محکمی به باسن قرمز تهیونگ زد.حالا دیکه وقتش بود تا جوری که می‌خواست سکسو پیش ببره.
+داگی شو ته!زودباش پسر اینقد تنبل نباش.
تهیونگ با زحمت روی زانوهای لرزونش بلند شد.
جونگکوک دو طرف کمرشو گرفت و اینبار وحشیانه  ضربه میزد گوشاش کر شده بود و نمیتونست تشخیص‌بده تهیونگ چرا گریه میکنه!
_ک..کوک ا..آرو...آخ آرومتر!
جونگکوک بی اعتنا به خواهش های تهیونگ ضرباتشو محکم می‌کوبید تا نقطه ی حساسشو پیدا کنه!
وقتی تهیونگ جیغ کشید که"اونجا نه" فهمید که دقیقا "همونجا اره"
و عضوشو سوق داد سمت اون نقطه!
چیزی که به تهیونگ بعد اونهمه درد می‌رسید لذت بود و حالا اون بی پروا ناله می‌کرد ،با هر ضربه  ی جونگکوک به جلو پرت میشد.
یکم دیگه فقط یکم دیگه به ضربه هاش نیاز داشت تا بیاد که جونگکوک تمام خودشو بیرون کشید.
تهیونگ ناله ی معترضی کرد.
+رو پشتت باش و پاهاتو برام باز کن زود.
تهیونگ روی تخت به پشت افتاد و با دستهای بی جونش دو طرف پاهاشو گرفت و اونارو باز کرد تا جونگکوک دوباره واردش شه!
جونگکوک مثل قبل یک ضرب واردش شد و فریاد تهیونگ رو دوباره شنید.
ضرب هاش با شدت به نقطه ی حساس تهیونگ می‌خوردند و تهیونگ رو یه جایی مابین زمین و آسمون معلق می‌کرد.
چیزی نمونده بود تهیونگ داشت میومد که دست جونگکوک با بی رحمی اجازه اینکار رو نداد.
_ن..نه بزار بیام کوک!
+ششش با هم میایم.
یه ضربه دو ضربه سه ضربه و بیشتر
و درنهایت در آغوش هم به آرامش رسیدند.
جونگکوک به آرومی از تهیونگ که نیمه بیدار بود بیرون کشید و اون رو در آغوش گرم خودش اسیر کرد.
+گفتی دوست دختر داری؟!
_دیگه ندارم!
+درسته دیگه نداری!

پایان وانشات

بیبیا برام ووت و کامنت بزارین:)))))))))

خدا پیغمبر میشناسین یه نظری چیزی بدین!

کامنت بزار مسلمون:/

ووتم بده البته

برای شما کاری نداره ولی خستگیو از تن من میبره🤍

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 08, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

⛓️tattoo artist⛓️Where stories live. Discover now