Two

3 1 0
                                    

هری به عنوان نهار به همون هات‌‌داگ بسنده کرد. هنوز ساعت حتی سه بعد از ظهر هم نشده بود اما اگر می‌خواست به یتیم خانه "شهرِ زیبا" برسه باید عجله می‌کرد.

از این سر منهتن تا اون سر، پیاده زمان زیادی می‌برد. طوری که وقتی به مقصد رسید آسمون کم کم نارنجی می‌شد.

نیویورک شهر شلوغ اما زیبایی بود هرچند اگر از بچگی اینجا زندگی می‌کردی اونقدرا هم برات زیبایی نداشت. منهتن بخشی از نیویورک محسوب می‌شد که درواقع بسیار پرجمعیت بود؛ شاید یکی از دلایلی که زیر پوست این شهر کارهای غیرقانونی زیادی انجام می‌شد هم همین بود.

حداقل این شلوغی برای هری که خوب بود. هروقت می‌خواست می‌تونست به راحتی کیس مناسب برای جیب‌بُری رو پیدا کنه.

از دور به صلیب بزرگ نصب شده روی ساختمان یتیم‌خونه نگاه کرد. هیچوقت هدف از وجود اون صلیب رو نفهمید. برای بچه‌هایی مثل اون خدایی وجود نداشت.

قدم‌هاش رو بلندتر برداشت و از دروازه آهنی یتیم‌خونه عبور کرد. استیو درحال هدایت بچه‌ها به داخل بود. حدس می‌زد استرلا هم درحال تهیه غذا باشه. اون‌ها بچه‌ها رو زود می‌خوابوندن که دو تا دلیل داشت:

یک: این اطراف زیاد امن نبود و ممکن بود بچه‌ها چیزهایی رو ببین که بعدا براشون دردسر شه.
دو: هرچی بیش‌تر بیدار بمونن، بیش‌تر شیطنت می‌کنن و بیش‌تر هم گشنه می‌شن و کی بود که نصفِ شب برای اونا غذا آماده کنه؟ هیچکس.

به هرحال وقتی بزرگ‌ترین بچه-که اسمش الکساندر بود- چشمش به هری افتاد، صدای گوش خراشی از خودش درآورد و توجه بقیه رو هم جلب کرد.

استیو دستش رو از پشت نفر آخر صف برداشت و موهاش رو به عقب هُل داد. قدمی جلو گذاشت و بعد رو به بچه ها گفت:
- برید داخل، زود باشید.

هری با جزئیات تک تک بچه‌ها رو بررسی می‌کرد. اون‌ها دقیقا ۲۱ نفر بودن. به نظر میومد استیو هم درحال شمردن بچه‌هاست که کسی جا نَمونه.

در هر صورت وقتی که مطمئن شد همه رفتن داخل، به سمت هری برگشت و لبخندی زد:
- می‌دونی چیه هری؟ بچه‌ها همیشه منتظرن تا تو برگردی.

هری می‌خواست که جواب بده اما قبل از اینکه آخرین پرتوهای نور هم محو شن، چشمش به تابلوی کوچک جلو یتیم‌خونه خورد.

"برای فروش"

- راستش استیو اگه منو بیرون نمی‌کردی اون بیچاره‌ها هم هر روز چشم انتظارم نمی‌موندن.

هری کمی مکث کرد، برای پرسیدن سوالش تردید داشت اما باید می‌فهمید.
- این تابلو، برای یتیم‌خونه که نیست، هست؟

چشم‌های استیو ضعیف شده بودند اما خوب می‌دونست منظور هری از تابلو، کدوم تابلوعه و بله، تابلو برای فروش یتیم‌خونه بود.

Candle[l.s],[z.m]Where stories live. Discover now