part 2

73 18 1
                                    

سلام
ممنون از حمایتاتون بوس >×<
___________________________________________

چشماشو باز کرد. گرمش بود پتو رو از رو خودش برداشت به دور برش نگاه کرد و تازه متوجه شد اینجا اتاق خودش نیس.

با گیجی به اطراف نگاه می‌کرد که یهو یاد اون دو پسری افتاد که بهش گیر داده بودن با استرس به تنش نگاه کرد و با دیدن اینکه هنوز لباسای اون شب تنشه خیلی راحت شد.

اما اینجا اتاق کیه؟! چرا اینجاست؟! کی اوردتش؟!
نکنه میخوان بهش تجاوز کنن؟!

با هول از جاش بلند شد و به سمت در دوید آروم درو باز کرد و از لای در نگاه کرد که کسی هست یا نه.
یه راه رو بود که به جز در این اتاق پنج در دیگم بود. شاید افرادی که میخواستن بهش تجاوز کنن تو یکی از اون درا بود.

آروم آروم از اتاق اومد بیرون گوشیشو تیز کرد آروم از سه تا در گذشت که طرف راستش پله می‌خورد به پایین و از همون بالا میتونست سالن پایینو نگا کنه.

بادقت به خونه نگاه کرد رو به روی پله ها یه در بزرگ چوبی بود که جیمین فکر می‌کرد اون در ورودیه آروم آروم از پله ها پایین اومد.

داشت می‌رفت سمت در که یه صدای سکشتن شیشه از سمت راستش شنید. نگاهی به سمت صدا کرد با دیدن اوپن و پشت اوپن کابینتو سینک فهمید اونجا آشپز خونس.

_صدای چی بود از آشپز خونه

هنوز زمزمه اش تموم نشده بود که یه چیز سیاه گنده از پشت اوپن اومد بالا جیمین از ترسش جیغ کوتاهی زد و چشماشو بست.

با شنیدن صدای پا سعی کرد حرکت کنه ولی از ترس نمیتونست تکون بخوره.

+ببخشید ترسوندمت

جیمین با صدای بم و آروم و حس فورمونای آلفا آروم چشماشو باز کرد

_ عام ن..نه
+اما آخه جیغ زدی
_نه چیز خاصی نبود
+خب داشتی کجا میرفتی بی سر و صدا
_ م..من؟!! آها آره داشتم دیگه میرفتم خونمون

جیمین از ترسش نمیدونست‌چی بگه اگه یهو پسر بهش حمله می‌کرد و بهش تجاوز می‌کرد چی؟!! نه نمیتونه چون همون لحظه چاقوشو درمی‌آورد و تهدیدش می‌کرد. وایسا چاقوش که اون شب اون پسره عوضی انداختش و احتمالا هنوزم اونجاست. وایسا چی؟! اصلا اون شب چه اتفاقی افتاد چرا باید اینجا باشه؟ یعنی اون دوتا فروختنش به این پسره؟؟؟؟!!!!!!

+الو جیمین؟! دارم باهات حرف میزدم
_چ..چی؟ ببخشید حواسم نبود
+داشتم میگفتم قبل رفتن بیا صبحونه بخور وسط راه ضعف نکنی دیشب شب سختی بوده برات بیا

جیمین با حواس پرتی به سمت آشپز خونه رفت که یهو یادش اومد اون اسمشو میدونه وایساد و گارد گرفت .

_تو از کجا اسم منو میدونی هان؟

پسر با خونسردی تمام رفت تو آشپز خونه و شروع به کار کرد.

Light in the dark (Kookmin)Where stories live. Discover now