part 3

68 16 0
                                    

سلام سلام

اومدیم با یه پارت دیگه
اگه غلط املایی چیزی دیدید شرمنده این پارت ادیت نشده‌ست

___________________________________________

اون امگارو رو دستاش بلند کرد و به سمت ماشین رفت. بین راه اون امگا صورتشو به سینه های جونگکوک مالید و یه ناله ریزی کرد که جونگکوک برای یه لحظه گیج به امگا نگاه کرد.

لپای قرمزش که به سینه اش فشرده میشد و باعث شده بود لبش جمع بشه و اون لب گوشتیو درشت بزرگتر از حد معمولش بنظر بیاد. اخمی که رو پیشونیش بود اونو کیوت تر کرده بود. دستای کوچولوش که تو سینش جمع کرده بود همه اینا باعث این میشد که الفای جونگکوک زوزه بکشه.

آروم اونو روی صندلی عقب ماشین خوابوند و به سمت بیمارستان رفت.

*********

€ببخشید شما جفتشونید؟

با صدای پرستار از هوسوکی بخاطر قطع یهویی گوشیش زنگ زده بود خدافظی کرد و سمت پرستار برگشت.

+چی نه
€ایشون حالش خوبه و بخاطر اینکه به هیتشون نزدیک بودن بوی فورمونهای دو الفا رو نتونستن تحمل کنن و بی هوش شدن چیزیشون نیس اگر بخواید میتونید مرخصش کنید اگرم نه میتونید تا زمانی که بهوش بیان اینجا بمونه

جونگکوک با حواس پرتی حرفای پرستارو خوب متوجه نشد

+عام نمیدونم

پرستار لبخندی بخاطر حواس پرتی جونگکوک زد

€فعلا سرمش تموم نشده بعد اتمام سرم میتونید مرخصش کنید احتمالا تا اون موقعم به هوش بیان
+اوه باشه ممنون

به اتاق اون امگا رفت و کنار تختش نشست بوی فورموناش عجیب بود ولی آرامش بخش. سرش درد میکرد الان حدودا ساعت ۲ بود و کارای بیمارستان برای اینکه مطمئن شن حال اون امگا خوبه زیادی طول کشید.

جونگکوک یه نفس عمیق کشید سرشو روی تخت نزدیک گردن امگا گذاشت تا بهتر بوی فورمونشو حس کنه و آروم به خواب رفت.

********

€آقا.... آقا ببخشید؟

جونگکوک با شنیدن دوباره صدای اون پرستار چشماشو باز کرد و با گیجی به پرستار نگاه کرد.

€سرمشون تموم شده میتونید ببریدش
+آه بله ممنون

جونگکوک بیرون رفت و بعد کارای آخر بیمارستان به اتاق امگا رفت. امگا هنوز بی هوش بود ولی انگاری کمی هوشیارتر بود یا بهتر بگیم انگاری الان امگا خواب بود تا بی هوش چون امگا تو خواب تکونای ریز میخورد.

جونگکوک به ساعت نگاه کرد. ساعت ۳ نیم شب بود. نمیدونست چرا انتخاب کرد که امگا رو مرخص کنه و نزاره اونجا بمونه و بدون فکر به اینکه بعد مرخصش قرار چه اتفاقی بیوفته و اونو قرار کجا ببره.

آدرس خونشو نداشت پس بهترین راه اوردن امگا به خونه خودش بود.

امگارو دوباره بغل کرد و به سمت پارکینگ بیمارستان رفت تا امگارو تو ماشین بزار و به خونه بره.

***

باز کردن در اونم درحالی که یه نفرو بغل کردی سختترین کار ممکن بود. بعد از اینکه موفق شد درو باز کنه کلید خونه رو زد و خونه روشن شد. آروم از پله ها بالا رفت و اونو برد تو اتاق مهمون که دقیقا کنار اتاق خودش بود.

وقتی که داشت امگارو روی تخت میذاشت امگا ملچ مولوچی کرد که باعث شد الفا یه لحظه بخاطر کار امگا هول شه و بدنش بلرزه.

اما اون ملچ مولوچ فقط باعث لرزیدن تنش نشد خود جونگکوکم خبر داشت یچیزه ماهیچه ای که همیشه تو سینش داشت هم لرزید و یه تپش جا انداخت.

جونگکوک سعی کرد بیخیال از اتاق بیاد بیرون و به اتاق خودش رفت یه دوش گرفت.

به سمت تختش رفت و ساعتو چک کرد ساعت ۵ صبح نشون میداد و هوا کمی روشن شده بود.

جونگکوک پرده هارو کشید که بخاطر نور خورشید خوابش از بین نره و به منشیش پیام داد که فردارو دیر میره شرکت بعد از کاراش سریع سمت تخت رفت و چشماشو بست.

داشت چشماش سنگین میشد که صدای درو شنید. امگارو دید که با چشمای تقریبا بسته داره به سمتش میاد‌. پتورو کشید کنار و تو بغل جونگکوک رفت و بدون هیچ حرفی دوباره خوابید.

جونگکوک خسته تر از این حرفا بود که بخواد دوباره امگارو به اتاقش ببره و دوباره خوابید.

^^^^^^پایان فلش بک

جونگکوک همه داستانو تعریف کرد البته نه همشو فقط تا قسمتی که جیمینو از بیمارستان مرخص کرد و به خونش اورد و نگفت که تو خونش چه اتفاقی افتاد چون بنظر میومد ممکنه امگا خجالت بکشه. حتی نگفت که امگا چه بلایی به سر دل جونگکوک اورده البته که خود جونگکوکم احساساتشو نادیده گرفته و اهمیتی بهشون نمیده.

_اوه که اینطور واقعا ممنون
+خواهش میکنم

جیمین لبخند خجالتی زد تصور اینکه جونگکوک موقع بی هوشیش اونو بغل کرده و به بیمارستان برد و اونو باز بغل کرده و به خونش اورده واقعا براش خجالت آور بود.

___________________________________________
ووت یادتون نره

ممنون بابت حمایتاتون

اینستا در ارتباط باشیم
@hiana_fiction

Light in the dark (Kookmin)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon