🌚اردلان🌚
پیرهنش رو به نرمی از سرش درآوردم و روی جناغ سینه اش بوسه ای نشوندم و بوسه هام رو آروم و با مکث هایی ریزی سمت نافش بردم که نفس هاش سنگین شد و آهی کشید.
روی قلبش رو نوازش کردم و بوسیدم و خیره به چشای خمارش لب زدم:
بی تابی نکن قشنگم برای قلبت خوب نیست...آروم آروم نفس بکش...دستم که رو صورتش نشست رو گرفت و با تکخنده ای لب زد:
هه...نمیتونم...نفس...خیلی داره کیف میده...نفس...خندیدم و روی پیشونیش بوسه ای کاشتم و لب زدم:
آخخخ...من چقدر دیگه قربونت برم...هوم؟!لبخندی زد و از دو طرف صورتم گرفت و با چشای براقش لب زد:
کاش میتونستیم بدون ترسی رابطهمون رو پیش ببریم...اما متاسفانه قلب لعنتیم...اخمی کردم و دستم رو روی لباش گذاشتم و لب زدم:
هیچ نگو آرشا...اون قلبی که داری ازش بد میگی تموم زندگی منه!لبخندی با بغض زد و تایید کرد.
روی لباش رو نرم بوسیدم و با لبخندی میون اخم هام لب زدم:
هی نبینم بغض کنی...من روی چشای عشقم غیرت دارم...افتاد؟!خندید و از شنیدن صدای خنده اش قند توی دلم آب شد.
لباش رو دوباره شکار کردم و میون بوسه هامون سعی میکردم مکث کنم تا یه وقت نفسش نبره و به قلبش فشار نیاد.
گه گاهی روی سینه اش رو با دستم نوازش میکردم و میبوسیدم که از دردش کم کنم.
خیلی تاثیر داشت!
واقعا عشق دوای هر دردی بود و هست!