{Earth 616}
"حالش چطوره؟" بروس به مانیتور
که یه ناتاشا عصبانی رو نشون میداد
گفت. تاشا پوفی کشید.
"انگار دوباره تو زمان سفر کرده.
شما به پاپی های عاشق هم رحم
نمیکنید؟" تاشا گفت و صدای خنده
کلینت از پشت بروس اومد.
"ثور رفته دنبال استرنج. درستش
میکنیم." بروس گفت و لبخندی امیدوار
کننده زد. تاشا چشماشو چرخوند.
" بهتره اینکارو بکنی. و گرنه استیو
قرارع کل برج رو با اشک و نقاشی های
استارک پر کنه. و من. نمیخوام. این.
اتفاق. بیوفته." تاشا قبل از قطع کردن
گفت. بروس فقط به دیوار زل زد.
"من به اندازه کافی حقوق نمیگیرم"
بروس گفت.
---
{Earth 838}
"اینم از این. بای بای استارک و اینکه
با اسباب بازی هایی که مال تو نیستن
بازی نکن. هشدار جدی بود." استرنج
با موی دم اسبی (که تونی خواست
جلوی خندش رو با دیدنش بگیره ولی
نتونست...) کنار پورتال طلایی رنگ
وایساده بود. تونی چشماشو چرخوند.
"چشم مامان. حتما." تونی کنار پورتال
وایساد و به پگی که لبخندی زده بود
نگاه کرد. "مراقب اینجا باش، کاپیتان."
پگی سر تکون. "حتما تونی، تو هم به
من یه قولی بده....مواظبش باش."
پگی گفت و تونی استارک رو با لبخندی
با رضایت از پورتال طلایی رد میشد
رو نگاه میکرد....
"خداحافظ، آنتونی استارک...."
----
{Earth 616}
استیو توی کارگاه که بهم ریخته بود
نشسته بود. (اگه مرده باشه چی؟ من
نمیتونم خودم رو ببخشم....تقصیر
خودش هم هست! تونی، اگه گیرت
بیارم!!) استیو آهی کشید. حتی یه
ذره نیرو برای لباس عوض کردن نداشت.
همه خواب بودن. تاشا داشت به مرز
التماس کردن برای استراحت کردن
استیو میرسید. اون لجباز بود. درسته.
(و تونی همیشه اون حمایت و پشتیبانی
رو که باعث آرامشش میشد رو میداد.)
مثل یه جور....همراه. و استیو همیشه
از کمک و صحبت های شبانه تونی استقبال
میکرد....و الان یکی از اون شب ها بود.
و استیو باز بی خواب بود و این یکی
دلیل کابوس یا اتفاقات قبل یخ نبود.
ایندفعه خود تونی بود....
YOU ARE READING
what if ..? (Tony Stark Volume)
Adventureیه درس برای تونی استارک! که به چیز های آزگاردی که ازشون چیزی نمیدونه دست نزنه! #stony سلام مفتخرم از آشناییتون و اینکه اینجا عجیب ترین و مضخرف ترین داستان های مارول رو میگیم✨👁️👄👁️